چون زلف توام جانا در عین پریشانی چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاكم و من گَردم و من اشكم و من دردم تو مهری و تو نوری و تو عشقی و تو جانی عشق شور انگیزم، شور رستاخیزم به فدای چشمت جان ناچیزم (ابی عبدالله) در سینهی سوزانم مستوری و مهجوری در دیدهی بیدارم پیدایی و پنهانی من زمزمهی عودم تو زمزمه پردازی من سلسلهی موجم تو سلسله جنبانی نور إنّا لله حضرت ثارالله دور تو میگردیم یا اباعبدالله (یا اباعبدالله) خواهم که تو را دردم بنشانم و بنشینم تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی ای شاهد افلاکی سرمستی و در پاکی من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی در آتش سودایت دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی هست ما از هستت جان ما در دستت عالمی حیران و عالمی هم مستت (ابی عبدالله)