نه مویی، نه دستی، نه پایی بابایی نداری برا بوسه جایی بابایی تو هم که شبیه ماهایی بابایی چقدر دوتاییمون شبیه شدیم به خواهرت ما توی شعله تو کجا آتیش گرفت سرت با خیزرون یه نسبتی انگاری داره زخم هم لب تو سیاهه هم صورت دخترت حالا که پیش منی غمامو خاک میکنم خاکای صورتتو با گریه پاک میکنم همه تاولامو شمردم نبودی شب از ترس توی صحرا مردم نبودی به جای غذا سیلی خوردم نبودی بابایی، بابایی، بابایی، بابایی یه وقتی اومدی همه تنم کبود شده هرچی شده توی محلّهی یهود شده شکستگی دندههام ولم نمیکنه دندونامم یکی بود و یکی نبود شده ببخش که از بغلم میفته هی سر تو شکسته دست منم شبیه مادر تو خورشید من آمدی شبانه قدری بغلم کن عاشقانه نشناختمت در اوّل کار نفرین خدا به این زمانه کی زیر گلوت را عزیزم اینطور بریده ناشیانه امروز تقصیر حرارت تنور است این سوختگیِ زیر چانه امروز شبیه موی تو سوخت آن موی بلند دخترانه اوضاع مناسبی ندارم چه خوب که آمدی شبانه من که همه عمر رفته بودم تنها به مجالس زنانه رفتم وسط شرابخواران کت بسته به زور تازیانه برخورده به من چرا نبوده برخورد کسی مودبانه من دختر شاه عالمینم دادند ولی به من اعانه