میان دل تاریک زمینی برهوتی است

میان دل تاریک زمینی برهوتی است

[ محسن فرهنگیان ]
میانِ دلِ تاریکِ زمینی برهوتی است
صدایِ مَلَکی خسته که رفته به خطا 
رانده شده از حرمِ قُربِ خدا 
در دلِ آن ظُلمَتِ مطلق، تک و تنها 
گرمِ اِنابه و توبه 

پر از ناله و یک چشم که
 بر رحمتِ حق دوخته 
او کیست؟! همان فُطرُسِ پر سوخته
همان فُطرُسِ نومید 
که با حُکمِ خداوند در آنجا شده تبعید 

به جبرانِ خطایش 
شده گریه و تسبیح و دعا
 زمزمه‌یِ صبح و مَسایَش
 به همین حال
 شب و روز پر از ناله و غم
 از پِیِ هم 

تا که به ناگاه
شبی آمد و نزدیکِ سحرگاه 
دوباره به امیدِ کَرَمِ حضرتِ الله 
به صد آه

نظر کرد به بالا 
و ماتش زد و خیره به سَما
وای عجب همهمه‌ای گشته به پا  
 در دلِ طوفانیِ افلاک 
فراتر ز تصور و بالاتر از ادراک 

عجب شورِ عجیبی
عجب نورِ عجیبی 
عجب عطرِ دل‌انگیز و مسیحائیِ سیبی 
نظر کرد به بالایِ سرش
 دید همه دور و بَرَش 
بال‌زنان جمعِ مَلَک را 
جلودارِ همه روحُ‌الاَمین بود 

صدا زد که بیا، آی امینِ ملکوتیِ خدا
 زود بگو با منِ دل‌خسته 
که این همهمه‌ها چیست؟!
 بگو این‌همه غوغا و هیاهو 
و این زمزمه‌ها چیست؟!
بگو عطرِ دل‌انگیز و مسیحائیِ سیب
از نَفَسِ کیست؟! 

و جبریل فرود آمد و 
آرام نشستی به کنارش
دلش سوخت به حالش 
به او گفت: خداوندِ وفا آمده فُطرُس
به هر درد، دوا آمده فُطرُس
و بر صورتِ آئینه‌‌ایِ خاکستریِ خاکِ زمین 
عکسِ خدا آمده فُطرُس

رئیس‌الشهداء آمده فُطرُس
چرا ساکت و غم‌دیده نشستی؟! 
شَهِ کرب و بلا آمده فُطرُس
نگارِ اَزَلی آمده، برخیز
حسین ابن علی آمده، برخیز 

و جبریل از او گفت و از او گفت 
که یک باغِ پر از غنچه‌یِ امید
به صحرایِ دلِ فُطرُسِ غم‌دیده شکفت و 
به نگاهی پر از شوق به او گفت:
مرا هم ببر از این شبِ ظلمانیِ تاریک 
که تا عرض نمایم به دَرِ خانه‌یِ او چاوُشِ تبریک 

و آن فُطرُس بی‌بال میانِ بغلِ روحُ‌الاَمین 
جای گرفت و همگی هلهله‌خوان
 بال زنان سویِ مدینه، رسیدند دَرِ خانه‌یِ ارباب 

پس از عَرضِ سلام و ادب و عَرضِ ارادت 
علی داد به آن فُطرُسِ بی‌بال اجازت
و فرمود: چرا سوخته‌ای؟! چیست؟!
بگو شرحِ حکایت 

و او بوسه به خاک قدمِ حیدرِ کرار زد و
زار زد و حالِ دلش گفت و از آنچه 
گذشته است بر احوالِ دلش گفت  

که ناگاه همان کودکِ گهواره‌نشین
حضرتِ مولود اشاره به سویش کرده و فرمود:
درست آمده‌ای، آی فرشته 
  که من رحمتِ حق هستم و
دارویِ تو باشد کَفِ دستم 

فرشته پُره از شوق 
دو دستش به کَفِ دامنِ پُر چاره‌یِ او زد 
پرش را به رویِ چوبه‌‌یِ گهواره‌یِ او زد 

پر و بال درآورد، به او گفت:
که جبرانِ عطایت نتوانم 
نه تنها نتوانم، که ندانم  
ولی بر تو و بر نامِ تو سوگند 
که تا عمر مرا هست به دنیا، ز تو خوانم 
و هرجایِ زمین هرکه تورا داد سلامی 
به تو مولا برسانم 

گذشت آن شب و فُطرُس پس از آن شب
فقط گوش به زنگِ سخنی، دردِ دلی 
حرف و کلامی و سلامی که فوراً برساند 
به بَرِ ساقیِ صَهبایِ محبت 
و لبی تَر کند از گوشه‌یِ جامی 

گذشت آن شب و تقویم ورق خورد و 
در ایامِ محرم، شبی عاشقِ دل‌سوخته‌ای
گوشه‌ای از خیمه‌یِ عالَم 
به حسین ابن علی داد سلامی 

و همان فُطرُسِ پِیغامبَرِ نامه‌رسان 
زود به سویِ حرمِ شاه پرید و 
زِ رَهِ دور صدا زد که:
 سلام ای پسرِ حضرتِ زهرا 
سلام ای گُلِ دنیا 
ولی هیچ جوابی نشنید

دوباره به همان لَحن صدا زد که:
حسین جان، سَرِ حضرتِ سلطان به سلامت 
ببین آمده ارباب، غلامت 
جوابی بده، قربانِ کلامت 
دوباره کسی از گوشه‌یِ دنیا 
به هوایِ نِگَه‌ات گفته سلامت 
ولی باز جوابی نشنید، آه

دلش شور زد و رفت جلوتر 
عجبا، دید قیامت شده برپا 
دلِ دشتِ بلا پر شده از ناله‌یِ زهرا 
زَنَد بر سَرِ خود زینبِ کبریٰ

دلش ریخت، پَرَش نه 
که تمامیِ وجودش همه آتش شد و 
بی‌حال به هرچه که رمق بود در آن بال
پری زد سویِ گودال
چه‌ها دید؟! بماند
دعا کرد که دگر زنده نماند 

پرش را به رویِ خونِ خدا زد 
و از سوزِ دلِ سوخته صدا زد:
که ای کِشتیِ طوفان‌زده‌یِ موجِ بلا، آه حسین 
چه آورده به روزِ تو ببین کرب و بلا، آه حسین 

از آن خاک به سر ریخت
و فریادزنان، بال‌زنان، دورِ زمین پر زد و 
و بر صاحبِ خود نوحه‌سرا شد 
و هرجایِ دلِ خاک که از خونِ شریفش 
به زمین ریخت نَمِ خونِ خدا، روضه به پا شد 

اَلا بی‌کفنِ کرب و بلا
فُطرُسِ پَر سوخته مائیم
از آن روز همه تا دَمِ فردایِ قیامت 
به خدا غرقِ عزائیم
همه نوحه سرائیم

به ما نیز نگاهی بنما  
کرامت کن و دستی به پَرِ سوختگان زَن
که دلتنگِ اذانِ حرمِ کرب و بلائیم

*****

تنها کشتنت 
رویِ خاکِ داغِ صحرا کشتنت 

زخمی کشتنت  
دیدم تو اوجِ بی‌رحمی کشتنت 

تشنه کشتنت 
با تیر و شمشیر و دِشنه کشتنت 

پرپر کشتنت 
مظلوم و بی‌یار و یاور کشتنت 

*****

اگرچه اشکِ ما مَشکی برایت پُر نخواهد کرد
اَقَلاً دلخوشیم از اینکه گاهی مَرهَمَت هستیم

به قربانِ کَفِ پایت، قدم بر چشمِ ما بگذار 
فراتت را رها کن تشنه‌لب، ما زَمزَمَت هستیم 

عهده‌دارِ مردمِ بی‌دست و پا
 افتاده زیرِ دست و پا 
 
یَوْمٌ عَلیٰ صَدرِ‌النَبی
 یَوْمٌ عَلیٰ وَجهِ‌الثَّریٰ

زینتِ آغوشِ خَتمُ‌الاَنبیاء
خاکت نکردن کوفیا 
می‌گرده دورِ تَنِ تو 
ای خوش به حالِ بوریا 
 

نظرات