می‌گفت که من جان پیغمبرم

می‌گفت که من جان پیغمبرم

[ حسن عطایی ]
می‌گفت که من جان پیمبرم، گفتن بله 
می‌گفت که فاطمه است مادرم، گفتن بله 
می‌گفت که من زاده‌ی حیدرم، گفتن بله 
بُغْضاً لِاَبیك می‌کشیمت ما
بُغْضاً لِاَبیك کشتنت ای وای
بُغْضاً لِاَبیك غارتت کردن
کندن زرهو از تنت ای وای 
بُغْضاً لِاَبیك راهتو بستن
یه کوفه باهات بد شدن آقا
بُغْضاً لِاَبیك با سم مرکب
از روی تنت رد شدن آقا 
*****
می‌گفت عموم حضرت جعفره، گفتن بله
عمامه‌ی من مال پیمبره، گفتن بله 
اولین مسلمون فقط حیدره، گفتن بله 
بُغْضاً لِاَبیك با تو می‌جنگیم 
بُغْضاً لِاَبیك با تو جنگیدن 
خولی و سنان پیش چشمای 
زینب و رباب به تو خندیدن
بُغْضاً لِاَبیك مسخره‌ات کرد و
هی پشت علی حرف بد می‌زد
شمر روبه‌روی خیمه‌ی زن‌ها
روی تن تو هی لگد می‌زد

نظرات