
میمیرم برای غربت رقیّه دلتنگم برا زیارت رقیّه میگیرم تموم حاجتامو اینجا هر سال از سفرهی حضرت رقیّه یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یه سهساله دختری نیمهشب گم شده بود فاطمه به دیدنش اومده دَم سحر میخونه مادربزرگ لالایی با چشم تر لالا لالا، باباش میاد رقیّه هم صدای خندههاش میاد لالا لالا، باباش میاد با چادری که خریده براش میاد لالا لالا، لالا لالا لالا لالا رقیّه جان لالا لالا لالا لالا رقیّه جان میمیرم برای غربت رقیّه میسوزم، شکسته حُرمت رقیّه نامردا سهساله که زدن نداره یا زهرا! سیلی و صورت رقیّه قبلهی حور و مَلک، داد میزنه کمک شد جواب نالههاش خندهی زجر و کتک کارو به کجا رسوند دل عالمو سوزوند وقتی با گریه براش عمّه لالایی میخوند لالا لالا، باباش اومد با سر برا دیدن بچّههاش اومد لالا لالا، باباش اومد رقیّه هم جواب نالههاش اومد لالا لالا، لالا لالا میمیرم برای غربت رقیّه ای وای از شب شهادت رقیّه تا محشر هر چی بگم تموم نمیشه روضه از داغ مصیبت رقیّه بابا از تو آسمون پیش دختر میرسه تو خرابههای شام قصّه به سر میرسه تو خرابههای شام نیمهشب غریبونه برای سر بابا حالا دختر میخونه بابا بابا، عمو نبود به زور بردنم محلّهی یهود بابا بابا، دلم شکست حرمله روبهروی عمّههام نشست بابا بابا، اَمون زِ شام دختر تو رفت لابهلای ازدحام بابا بابا، اَمون زِ شام زن یزید آورد روسری برام