مژده عمّه که پدر آمده است رفته با پا و به سر آمده است امشب به دامنِ من خورشید آرمیده یا ماه آسمانها در کلبهام دمیده دختر همیشه جایش آغوش گرم باباست کَس روی دستِ دختر رأس پدر ندیده بابا چه شد که امشب با سر به ما زدی سر جسمت کدام نقطه در خاک و خون تپیده هم کتف من سیاه است هم روی من کبود است هم فرق من شکسته هم گوش من دریده بابا از بس پیاده رفتم پایم زِ راه مانده از بس گرسنه خُفتم رنگم زِ رخ پریده تو رفع تشنگی کن از اشک دیدهی من من بوسه میستانم از حنجر بریده دیدار ار به قیمت جان است میخرم جان میکنم نثار تو ای نورِ دیدهام