مرغ دلم خرابهی شام آرزو کند تا با سهساله دخترکی گفتوگو کند خوابید در خرابه که تا کاخ ظلم را با نالهی یتیمیِ خود زیر و رو کند **** ویرانسرایم امشب شد میهمانسرایت اینجا که خیزران نیست، قرآن بخوان برایم هر شب صدات کردم، امشب دعات کردم یا در بَرَم بمانی، یا هَمرَهت بیایم زهرا عُذارِ نیلی نگشود بهر حیدر من هم به محضرِ تو صورت نمیگشایم گر افکنی جدایی در بین جسم و جانم دیگر به جان زهرا از خود مکن جدایم خواهم در این خرابه دور سرت بگردم دیوار گشته حائل، زانو شده عصایم کی گفته در خرابه شبها گرسنه خفتم بعد از تو بوده هر شب خونِ جگر غذایم دانی چرا عَدویم تا حد مرگ میزد؟ فهمیده بود از اول من دُختِ مرتضایم تا دورِ او بگردم تا دست او ببوسم ای کاش هَمرَهَت بود عموی باوفایم