عباس ابوفاضل... (پدرت از نجف آمد، تو هم از خیمه بیا)۲ قدمی رنجه نما، پای بنه بر سر من هوسم بود که آید به سرم ام بنی (مادرت فاطمه آمد، عوض مادر من)۲ (بود و میدم تا مرا یاری کنی)۲ سالها بهرم علمداری کنی ی دریغا شد امیدم نا امید بی برادر گشتم و پشتم خمید عباس ابو فاضل... **** روز محشر با تمام، واهمه روز اعمال بد و خوب همه تا که زهرا، راست قامت میکند دستهای تو، قیامت میکند عباس ابو فاضل... عمو جان، این بی وفاها چادرم را، پس ندادند حتما، حتما، حتما خبر داری مرا بازار بردند مارا میان مجلس اغیار بردند