
شال از شونهی مسیح انداخته اندوه به دل ضبیح انداخته جوری زلفت رو گرفته دستش انگار پنجه تو ضریح انداخته اولین زائر تو نیزه است اولین خادم تو سنگه سر چادرم اگه دعواست سر پیراهن تو جنگه آره تشنه موندی که چشمات تاره قتلگاه یا که نیزاره؟ تشنه موندی که چشمات تاره دیره آسمون چقدر شده تیره دست و پا زدن نفسگیره آه از روز و روزگار زینب بیتو دلخوشی نداره زینب ای که دائما کنارم بودی رفتی آخر از کنار زینب زیر دست و پا نمیرفتی دست و پام رو گم نمیکردم چه کنم رقیهات رو داداش اگه سمت خیمه برگردم مُردم جلو چشم تو زمین خوردم طرف خیمه پناه آوردم خستهام کاش میشد زخمت رو میبستم (کاری برنیومد از دستم) ۲ ما رو سمت کربلا آوردن خیلی سر تو بلا آوردن دیدم چند تا پیرمرد کوفی واسه کشتنت عصا آوردن طرف شریعه برگردون سرت رو، سرم به قربانت که نسیم آب شاید خورد به لبهای خشک و عطشانت دردم اینه که سرت رو گم کردم من که بی تو برنمیگردم جا نیست یه کفن واست محیا نیست هیچ کسی مثل تو تنها نیست من رو زابراه نکن دست و پا که میزنی مادر رو نگاه نکن یه نفر کاری کنه شمر اومده برا ما جلوداری کنه دیدم با نیزه تنت رو از زمین بلند کرد به حلقومت یه نیزه بند کرد جلو چشام بگو بخند کرد رگهات رو دیدم یه عده نابلد بریدن چقدر سرت رو بد بریدن