گاهی فقط باید به فکر پر زدن بود گاهی به قانونها نباید اعتنا کرد غیر از سفر وقتی که راه دیگری نیست باید تمام مرزها را جا به جا کرد آقا سلام از راه دوری آمدم تا از این به بعدم را به تو نزدیک باشم هرچند همرنگ شبم اما محال است در محضر خورشید هم تاریک باشم ما دوستت داریم ما دوستت داریم ما یعنی همه شهر در عشق این مردم به تو چون و چرا نیست یک گوشهی خلوت حوالیِ ضریحت نصفِ جهانِ دیگرِ هر اصفهانیست یاد تواَم هر روز راس ساعت عشق در راه ترکِ خانه و در راه برگشت من زائری هستم که میآید زیارت از اصفهان هر روز رأس ساعت هشت از رو به رویم یک کبوتر پر زد و رفت شاید به قصد رفتن مشهد پریده بوی حرم پیچیده در کوچه خیابان انگار که آقا سلامی را خریده