روایت است که ابنِ عَمّ رسول خیر أنام

روایت است که ابنِ عَمّ رسول خیر أنام

[ سید جواد ذاکر ]
روایت است که ابنِ عَمّ رسول خیر أنام
علی، ولیّ خدا، شهریارِ عرش‌مقام

ز بهرِ موعظه روزی به مسجد کوفه
نشسته بود به منبر به سانِ بدرِ تمام

جماعتی برسیدند ناگهان از در
بُدی به همره ایشان یکی سیاه‌غلام

به عرضِ اقدسِ شیر خدا رسانیدند
که کرده سرقتی این روسیاهِ زشت‌مرام

نمای در حقش اجرا حدود، حکم خدا
که حاکمی تو پس از مصطفی به خاص و به عام

از آن غلام ولیّ خدا نمود سؤال
که یافته ز تو فعل ناصواب انجام؟

جواب گفت: نَعَم سیّدی، أنَا السّارق
به رهنمای ابلیسِ نفْس، بدفرجام

به بار دوّم و سوّم علی سؤال نمود
غلام باز اقرار کرد نزدِ امام

به حکم شیر خدا قطع، دستِ او گردید
بریده‌دست به دستِ دگر گرفت غلام

برون ز مسجد و خونش روانه بود از دست
به مدح شیر خدا کرد افتتاحِ کلام

رسید زاده‌ی گوّاه سؤال کرد از او
بریده دستِ تو را که؟ گناه توست کدام؟

جواب گفت: که دستم بریده دستِ خدا
شَهی که کون و مکان راست از او صوات و نظام

بریده دستِ مرا بدرِ دودمان خلیل
بریده دستِ مرا سدرِ سفته‌ی اسلام

بریده دستِ من از تن ولایت مطلق
وصیّ و بِنّ عَمّ و داماد و نفْس خیر أنام

بریده دستِ مرا صوت حضرت زهرا
بریده دستِ مرا والد دو سبطِ گرام

بریده دستِ مرا ماه یثرب و بطحا
بریده دستِ مرا آفتاب رکن و مقام

بریده دستِ مرا پادشاه کشور لاهوت
بریده دستِ مرا شیر بیشه‌ی اسلام

بریده دستِ مرا کردگار را مرآت
بریده دستِ مرا ذوالجلال را صمصام

بریده دستِ مرا حاکم قضا و قَدَر
بریده دستِ مرا حکمران باز و هُمام

بریده دستِ مرا خضر و فَلک‌خرگاه
بریده دستِ مرا داورِ مَلَک‌خدّام

بریده دستِ مرا مظهر صفات الله
جلال حضرت حق، ذوالجلالِ و الاکرام

بریده دستِ مرا دستِ ایزد الله

بریده دستِ مرا از بدن شهنشاهی
که نظم کون و مکان را به دستِ اوست زمام

بریده دستِ من از تن، معلّم جبرئیل
بریده دستِ من شاه‌بازِ سدرِ مقام

بریده دستِ مرا مِهر مشرقِ رحمت
بریده دستِ مرا زور بازوی اسلام

علیِ عالیِ اعلا بریده دستِ مرا 
که مشتق آمده دستار، کردگارش نام

بگفت: زاده‌ی گوّاه علی بریده‌ت دست؟
گشوده‌ای تو به مدحش زبان در کام

غلام گفت: نگویم چرا ثنای علی؟

حضورِ شیر خدا رفت زاده‌ی گوّاه
به عرضِ او برسانید گفته‌های غلام

علی بگفت که ما را بُوَد محبّانی
که قطعه‌قطعه نماییمشان اگر اندام

فزوده در دل ایشان شود ولایت ما 
نمی‌نهند برون از ولایتم یک گام

به عرش ما را در دهر دشمنانی هست
که شهد و شِکر ریزیمشان اگر در کام

به ما عداوتشان هر زمان زیاده شود

سپس بگفت حسن را، غلام را دریاب

به جستجوی غلامِ سیاه، سبزقبا
روان به کوچه و بازار گشت، معبرِ عام

رسید تا که به ویرانه‌ای، بدید آن‌جا
فتاده بی‌خود و بگرفت روی خاک، مقام

حسن ز خاک ربودش، بُرد پیش پدر
بسی نمود عنایت به او امامِ هُمام

بریده‌دستش به جای خویشتن بنهاد
طلب نمود شفایش ز ایزد الله

ز لطف، آب دهان را به دستِ او مالید
شفاء بدادش و برهاند از غم و آلام

در این مقام مرا آتشی به جان افتاد
نمود مُلهِم غیبی مرا غمی الهام

علی که دستِ غلامی بریده نتوان دید
نمود در حق او مهربانی، آن رأفت 

به کربلای حسین بود جای او خالی
که بنگرد ستم و ظلم اهل کوفه و شام

*****

علقمه یک جلوه از رعناییِ عبّاس بود 
علقمه دشت گُل زهراییِ عبّاس بود
علقمه عرش و شب معراج شَه عبّاس بود
قابِ قوسین به زهرا مانده، محو یاس بود

تو شَهی، شهزاده‌ای، در آسمان‌هایی شهید
تو همان قرآن مخفی علی هستی، امیر
 
اوّلین آیه ز قرآنت، "أخا أدرِک أخا"
آیه‌ی دوّم نزول کوثر از عرش اعلا
...
دل من دنیا رو شناختی، دل من
دل من عقبا رو شناختی، دل من
دل من آقات غریبه، دل من

حسین...

نظرات