دست سقای لشکر جدا شد فرق میر سپاهم دوتا شد داغ او بر دل من نشسته پشتم از داغ سقا شکسته آه و واویلتا یا اباالفضل آه و واویلتا یا اباالفضل واژگون گشته از این سپهدار میچکد خون ز چشم علمدار دست او پیش راهم فتاده بی علم سر به خاکش نهاده آه و واویلتا یا اباالفضل آه و واویلتا یا اباالفضل خیز و دیگر ز جا یا اباالفضل رو به خیمه نما یا اباالفضل کودکان از عطش بیقرارند طاقت زنده ماندن ندارند آه و واویلتا یا اباالفضل آه و واویلتا یا اباالفضل از چه تو بوی زهرا گرفتی گو مگر دامش را گرفتی؟ آن دمی را که پیشت نشسته دیدی پهلوی او را شکسته