داری از پیش من می‌ری

داری از پیش من می‌ری

[ ابوذر بیوکافی ]
داری از پیش من می‌ری
دستامو می‌گیری
دلم میخواد صدات کنم

هستی شبیه پیغمبر
جونم علی اکبر
راه برو تا نگات کنم

چجوری باید از تو دل بکنم
سخته دم نزنم گرگ گرفته تنم آشوبم 

تو هم گمونم خیلی بی‌تابی و 
پا به رکابی و تشنه‌ی آبی و آشوبم

ببار ای بارون ببار ، دلم شده بی‌قرار
امون از این غربت و داد از این روزگار

ای وای علی اکبر ...

رفتی تا که رجز خوندی
شمشیر چرخوندی
بی غیرتا چشمت زدن

توی کمون گذاشتن تیر
بدون هیچ تأخیر
تا که علی گفتی زدن

زمین خوردی زانوهام تیر کشید
تا که اشکامو دید شمر ملعون رسید ای بابا

می‌زد با نیزه روی پیکرت گفت
کجاست اصغرت اینم از اکبرت ای بابا

چشاتو وا کن ببین
بازم کنارم بشین
نفس بکش این قده
پا نکش رو زمین

ای وای علی اکبر ...

ارباً اربا شدی بابا
چیکار کنم حالا
ریختن تو رو دور و برم 

داغت قامتم و خم کرد 
عمر منو کم کرد
تو رو چجوری ببرم

یک جای سالم نزاشتن برات
غرق خون چشات زخمی اَبروهات گریونم

لبای خشکت شده قاتلم
بی‌قرار دلم رفتی ای حاصلم گریونم

دنیا نداره وفا
موندم چطور بی‌عصا
مُردم و زنده شدم
بردمت تو عبا

ای وای علی اکبر ...

نظرات