حسین وای وای وای... خسته بود اقا، تازه روی مرکبش نشسته بود آقا سنگ میزدن سرش، شکسته بود آقا از خیمه دویدم، تا مقتل رسیدم اینقد تیر و نیزه، من یکجا ندیدم بمیره خواهرت، چرا تعارفی شده بریدن سرت