حالا که نیست مادرِ من، هست دخترم

حالا که نیست مادرِ من، هست دخترم

[ کربلایی نریمان پناهی ]
حالا که نیست مادرِ من، هست دخترم
حتّی حسین هم به فدای تو و سرت

از مسجد مدینه که خیری ندیده‌ای
یادت که هست کوچه و پهلوی یاورت

دلشوره‌ام شبیه هراس مدینه است
رنگ کبود پُر شده در دیده‌ی ترت

علی علی یا حیدر...

آیا زمانه تو سوی مادر کشیده است؟
خیلی به یاد فاطمه‌ای روز آخرت

من قصد کرده‌ام که اگر رفتنی شدی
گیسوی خویش پهن کنم در برابرت

چه ضربه‌ای زدند و ای که کاش که می‌زدند
آن ضربه را به جای تو بر فرق دخترت

چه ضربه‌ای زدند که اَبرو شکاف خورد
چه ضربه‌ای زدند که افتاد پیکرت

خون از بدن کنار زدن، عادت من است
آن روز خون سینه و حالا سحر سرت

نظرات