السلام علیک یا ابالحسن یا علی موسی المرتضی تو در خاک مولای افلاکیان تو خورشید در چارده آسمانی تو در طوس سلطان ملک جهانی تو سلطان ولی با گدا مهربانی کرامت گل از بوستان تو چیده گدا خویش را در کنار تو دیده آقا جان، آه چو خوش گفت جامی در این شعر شیرین «سلامُ علی آل طاها و یاسین» «سلامّ علی آل خیر النّبیین» «علیّ ابن موسی مه برج تمکین» «امامُ یباهی به الملک و الدّین» «فروغ ازل آفتاب نخستین» مرا آب از چشمهی نور خود، ده یکی شعله از نخلهی طور خود، ده خوشا حال آن کو، ز فیض عظیمت خدا را زیارت کند در حریمت به جود جوادت به دست کریمت به اجداد پاکت به ربّ رحیمت به فیض مسیحا که دارد نسیمت به احسان امروز و لطف قدیمت که چون نور در کلبهی تارم آیی سه جایی که گفتی به دیدارم آیی اگر رو سفیدم اگر رو سیاهم تو هستی امیدم تو دادی پناهم آقا جانم سراپا خطایم سراپا گناهم تو در این حرم از لطف دادی راهم یکی خوار در بوستان شایم بَدَم لیک از دوستان شمایم کيستم من بضعه پيغمبر اکرم رضايم کيستم من نجل زهرا و علی مرتضايم کيستم من چارده معصوم را شمس الضحايم کيستم من حجت حق ضامن خلق خدايم کيستم من نور چشم رحمت للعالمينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم جانم آقا جانم من در آغوش خراسان کعبه بيتالحرامم من پناه مرد و زن من دستگير خاص و عامم من رکوعم من سجودم من قيامم من قعودم من چراغ و چشم نه معصوم و باب سه امامم من امام کل خلق اولين و آخرينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم رضا جان من تمام عرش را از مهر رويم نور دادم من به خيل دوستان خويش، شوق و شور دادم من شفای از خاک قبرم بر دل رنجرو دادم من سلام زائرينم را جواب از دور دادم من به گلزار جنان با زائر خود همنشينم من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم اي گنهکاران، من از رحمت شما را ممپذيرم از عطای خويشتن اهل خطا را میپذيرم هر که هستي باش، من شاه و گدا را میپذيرم دوست و دشمن، غريب و آشنا را میپذيرم خواهد اگر خدای نبخشد گناه ما ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟ با خوبا ساختن چیزی نیست، با بدها بساز آقا جان من به تو مینازم تو هم به من بناز آقا جان رضا جان(۴) سیاه گشته جهان پیش دیدهی تن من کجایی ای مه در بحر خون شناور من ستارهی سحرم آفتاب صبح دمم غروب کرده به هنگام ظهر در بر من به مصحف بدن پاره پارهات گریم که پارهتر شده از لالههای پرپر من بپوش زخم جبین شکستهی خود را که بحر دیدنت آید زخیمه خواهر من نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا دو چشم بستهی تو در نگاه آخر من فرات موج میزد و من نظاره میکردم که کشته شد پسرم تشنه در برابر من زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم که گشته عمهی مظلومه ی تو یاور من هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم هزار بار تو را کشته خصم کافر من به خیمه اشگِ خجالت گرفت چشمم را ز بانگ وا عطشای علیاکبر من حامی من خجلم از تو که در یاری من تازیانه به تنت خورد و تماشا کردم