تو در خاک مولای افلاکیانی

تو در خاک مولای افلاکیانی

[ حاج سعید حدادیان ]
تو در خاک مولای افلاکیانی
تو خورشید در چهارده آسمانی

تو در طوس سلطان ملک جهانی 
تو سلطان ولی با گدا مهربانی

کرامت گل از بوستان تو چیده
گدا خویش را در کنار تو دیده

چو خوش گفت جامی در این شعر شیرین
 «سلامُ علی آل طاها و یاسین»

«سلامّ علی آل خیر النّبیین» 
«علیّ ابن موسی مه برج تمکین»

مرا آب از چشمه‌ی نور خود، ده
یکی شعله از نخله‌ی طور خود، ده

به جود جوادت به دست کریمت 
به اجداد پاکت به ربّ رحیمت

به فیض مسیحا که دارد نسیمت 
به احسان امروز و لطف قدیمت

که چون نور در کلبه‌ی تارم آیی
سه جایی که گفتی به دیدارم آیی

اگر رو سفیدم اگر رو سیاهم 
تو هستی امیدم تو دادی پناهم آقا جانم
 
سراپا خطایم سراپا گناهم
تو در این حرم دادی از لطف دادی راهم

یکی خوار در بوستان شمایم
بَدَم لیک از دوستان شمایم

****

کيستم من بضعه‌ی پيغمبر اکرم رضايم
کيستم من نجل زهرا و علی مرتضايم

کيستم من چهارده معصوم را شمس الضحايم
کيستم من حجت حق ضامن خلق خدايم

کيستم من نور چشم رحمتٌ للعالمينم
من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم

من در آغوش خراسان کعبه‌ی بيت‌الحرامم
من پناه مرد و زن من دستگير خاص و  عامم

من رکوعم من سجودم من قيامم من سلامم
من چراغ و چشم نه معصوم و باب سه امامم

من امام کل خلق اولين و آخرينم
من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم

من تمام عرش را از مهر رويم نور دادم
من به خيل دوستان خويش، شوق و شور دادم

من شفا از خاک قبرم بر دل رنجور دادم
من سلام زائرينم را جواب از دور دادم

من به گلزار جنان با زائر خود همنشينم
من رئوف آل پيغمبر رضا سلطان دينم

اي گنهکاران، من از رحمت شما را می‌پذيرم
از عطای خويشتن اهل خطا را می‌پذيرم

هر که هستي باش، من شاه و گدا را می‌پذيرم
دوست و دشمن، غريب و آشنا را می‌پذيرم

****

خواهد اگر خدای نبخشد گناه ما
ما را چرا امام چنين مهربان دهد؟

بی امتحان مرا به غلامی قبول کن
رسوا شود دل من به امتحان

****

با خوبا ساختن چیزی نیست، با بد بساز آقاجان
من به تو می‌نازم تو هم به من بناز آقاجان

*****

سیاه گشته جهان پیش دیده‌ی تر من
کجایی ای مه در بحر خون شناور من

ستاره‌ی سحرم آفتاب صبح دمم
غروب کرده به هنگام ظهر در بر من

به مصحف بدن پاره پاره‌ات گریم
که پاره‌تر شده از لاله‌های پرپر من

بپوش زخم جبین شکسته‌ی خود را
که بهر دیدنت آید ز خیمه خواهر من

نیاز نیست به تیغ عدو که کشت مرا
دو چشم بسته‌ی تو در نگاه آخر من

فرات موج می‌زد و من نظاره می‌کردم
که کشته شد پسرم تشنه در برابر من

زبان خشک تو در دهان نهادم و سوخت
دهان من نه، دل من نه، که پای تا سر من

پس از تو در دل دشمن چنان غریب شدم
که گشته عمه‌ی مظلومه‌ی تو یاور من

هزار قاتل و یک کشته و هزاران زخم
هزار بار تو را کشته خصم کافر من

به خیمه اشک خجالت گرفت چشمم را
ز بانگ وا عطشای علی‌اکبر من

****

حامی من خجلم از تو که در یاری من
 تازیانه به تنت خورد و تماشا کردم

نظرات