تو بغل گرفتی خاک قتلگاهو

تو بغل گرفتی خاک قتلگاهو

[ حاج عبدالرضا هلالی ]
تو بغل گرفتی خاک قتلگاهو
شاه می‌فهمه زمین خوردنِ شاهو

می‌زنن تو رو پیاده و سواره
ذوالجناح اومد حرم کمک بیاره

چه روزگارِ سیاهی، چه حرب‌گاه و سپاهی
دگر نیفتد الهی، بلند‌مرتبه شاهی

خب الآن سه ساعته نیومدی که
عمداً افتادی و دست و پا زدی که

تا کمی خاک بگیره قتلگاه رو
کسی از اون‌جا نبینه خیمه‌گاه رو

زِ روی نیزه نگاهی، سری تکان بده گاهی
دگر نیفتد الهی، بلند‌مرتبه شاهی

دگر نیفتد الهی، بلند‌مرتبه شاهی...

ته قتلگاه ولی به یادمی تو
که الآن تمومِ خونوادمی تو

بی‌کسم نکن نذار دل‌نگران شم
تو نخواه همسفر شمر و سنان شم

ببین اسیرم و راهی، بدون پشت و پناهی
دگر نیفتد الهی، بلند‌مرتبه شاهی
****
همه منتظرن مادرش برسه
کاش صدای برادر به خواهرش برسه
دست قاتل اگه به سرش برسه
آخ خدا به داد موی دخترش برسه

مونده روی زمین پیکر تو رها
السّلام علی من دفن اهل قری
خواهرت اگر نیست رفته شام بلا
ریگ و رمل بیابون برات گرفتن عزا

ماه نیزه‌نشین شمع روشن من
بی تو مرگه برادر، نفس کشیدن من
زخمیه تن تو، زخمیه تن من
غم نخور اگه آتیش گرفته دامن من

سیّدالشهداء...
یا مقطّع الاعضا

رأس تو می‌رود بالای نیزه‌ها
من زار می‌زنم در پای نیزه‌ها

نظرات