بین سجده است صاحب قبله سجدهای که دگر قیام نداشت حرمت خلقت خداست حسین گرچه امروز احترام نداشت خشکسال مروّت است اینجا بوی خون میرسد از این برهوت جمع خیل ملائکه، مضطر زیر پا مانده صاحب ملکوت روزگار عزیز زهرا را نیزهداران سیاه میکردند آنچه با صاحب حرم کردند اهل خیمه، نگاه میکردند در میان هجوم ناکسها نالهی بیکسی به گوش آمد وقت بخشیدن غنائم شد خون ابنالحسن به جوش آمد گفت با اهل خیمههای حسین چارهی کار این ملال کنید آستین را کشید و راهی شد گفت با عمّهها، حلال کنید بیزره؛ بیسپر؛ بدون دفاع سوی مقتل دوید بیشمشیر ناگهان، لااله الّا الله بین مقتل بلند شد تکبیر دید از دست ظلم این مردم که ز جان نیز خسته است حسین تکیه بر نیزه داده و تنها روی زانو نشسته است حسین دید دارد کشیده میشود از گیسوانش دوباره ناز عمو به سنان گوییا سپرده شده تشنگی و دهان باز عمو دید گل را که از گذار افتاد پرپر، آخر به دست خار افتاد برد تیغی بهسوی شانه، هجوم دید دست عمو ز کار افتاد نانجیبان به خون او تشنه نانجیبان همه جنون دارند مادرش ایستاده میخواهند جامه از پیکرش برون آرند دید هر ظلمتی که آوردند نور او را نمیشوند حریف طمع عرض و آبرو کردند دست بردند بر لباس شریف دید راهی نماده جز مردن دید این راه، آخرین راه است جسم خود را رساند تا فهمید وقت سمکوبکردن شاه است حنجرش را به تیغ حرمله داد دست خود را به پای یار گذاشت تا عمو را ز مهلکه ببرد همهی خویش را کنار گذاشت گفت با خویش هرچه بادا باد به خداوند متّکی میشد جسم عبدالله و حسین آنجا زیر سمّ فرس، یکی میشد