بیان، لطیف و زبان، دلفریب و قالبِ لب خوش کرشمه، نازک و عشوه، غریب و لطف و غضب خوش حدیث زلف دراز تو کوته است از این رُو که گفتهایم به هم اوّلِ معاشقه: شب خوش بسی معاینه کردیم، ای حقیقتِ صحّت علیلِ کوی تو را وقت میشود به مطب، خوش شعف به قافیه جفت است با نجف که بگوید درآ به رقص و نگه دار شرط و وضع ادب، خوش گدای بزم تو نازَد به خُلد زان که مدام است جلیس، نازک و مِی، دیرسال و حال طَرَب، خوش بهای کشته دو بار است گر به ماه حرام است هلاکِ دوست شدن زین بُوَد به ماه رجب خوش ببین ز برج اسد وضع کشتگانِ ضعیفت دلیل، دلکش و قاتل، شریف، حکم و سبب خوش ز مَضجَع تو بلند است آستانهی انگور چرا نباشد از این اعتبار، دورِ عنب، خوش شبی ز برج اسد بر گدای خویش نظر کن سگیست ناخوش و دارد گمانِ خویش به رب، خوش به یاد لَعل لبت کز شِکر خراج گرفتهست به هیججا نشود چون عراق حال رطب، خوش حدیثِ عشق تو با ناکسان چگونه شود جفت؟! رسید وصل خوش آن را که داشت اصل و نَسَب، خوش ***** از پلک تو مُلک تا که نَم شد هر قطرهی لایق تو یَم شد احکام امور مینویسد دستی که به تیغ تو قلم شد تو از پسِ پرده هو کشیدی عیسای طبیب متّهم شد وصلِ چو منی به حشر افتاد از بس که اهَمُّ فی الاهَم شد بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالهی کار خویش گیرم لا فَتیٰ الّا علی لا سَیف الّا ذوالفقار...