به سرازیری بابُ القبله تو سرازیری قبرم آقا منو تنها نگذار به شلوغیِ تَه گودالت تو شلوغیِ قیامت جانا منو تنها نگذار شلوغ بود کاشکی روضههای قتلگاه تو دروغ بود منو تنها نگذار، من از این تنهایی میترسم منو تنها نگذار، بی تو از هر جایی میترسم آبروداری کن، که من از رسوایی میترسم آبروی دو عالم... حسین... کفن که دست مرا بست، دست تو باز است و دست بازِ تو یعنی بیا در آغوشم **** در سماوات بانگ غم دادند به امامی دوباره سَم دادند به امامی که دور از وطن است شمع جمع تمام پنجتن است زهر را خورده است و پا شده است چقدَر شکل مجتبی شده است مثل زهرای خورده بر مسمار دست خود را گرفته بر دیوار میرود حجره دست و پا بزند صورتش را به خاکها بزند میرود حجره آب آب کند صورتش را زِ خون خضاب کند گرچه در بیکسی نفس زده است پسرش آخرسر آمده است باز هم شکر پیراهن دارد چندتا چندتا، کفن دارد سایهبان هم بوده است روی تنش نیزه نشکسته است توی تنش