زِ خدا آمدهام تا به خدا برگردم پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم؟ من به پابوسی آن سرور بی سر برسم وای اگر از حرمش بی سر و پا برگردم جانم ایشه بی سر ای شفاعت محشر دست تو ابی عبدلله ای سعادت دنیا شکر حق که شدم پا بست تو ابی عبدلله نفس باد صبا مُشک فشان خواهر شد چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد بنازم من به سلطانی که شه ابران است و نامش واژه ی آرامش جان خواهر شد «بر مشامم میرسد لحظه بوی کربلا بر دلم ترسم به ماند آرزوی کربلا تشنهی آب فرات یا علی رخت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا وقت مُردن جان به جانان میدهم یا حسین میگویم و جان میدهم»