با دست خود نوشته خدا روی دفترش سرلشکر سپاه حسین است خواهرش سرلشکری که کاخ ستم را خراب کرد با ذوالفقار گریه و اشک مطهّرش حتّی به تندباد حوادث که میوزد این کوه صبر، لرزه نیفتد به پیکرش روضه اگرکه دین غمانگیز عاشقیاست زینب، سزاش هست که باشد پیمبرش ما را مدافعان حرم آفریدهاند یعنی که ما شدیم غلامان محضرش ایل و تبار او، همه سلطان عالمند ایل و تبار ما، همه هستند نوکرش هرگز فقیر نیست کسیکه فقیر اوست روزی خلق میرسد از خاک معجرش حتماً که صبح روز قیامت، شفیع ماست با چادر سیاه نیفتاده از سرش او ناخدای کشتی درهمشکسته است با بادبان بر سر نی در برابرش یک نصفهروز، حاصل عمرش به باد رفت او مانده بود و قافله و وضع مضطرش سخت است عاشقانه ببینی که دلبرت خنجر رسیده است به گودی حنجرش پیش نگاه مضطر او لحظهی غروب والشّمرُ جالسٌ شده احوال دلبرش وقتی رسید دید که در بین قتلگاه با ضجّه میزند به سر و سینه، مادرش با ناله روو به آن بدن پاره کرد و گفت عالم فدای پیکر در خون شناورش تا صبح حشر هرچه خدا خلق میکند قربان زخم زیر گلوی برادرش