ای کویر دل بهار از ابر رحمت بار تو ای چراغ آفرینش روشن از رخسار تو آفتاب آورده سر بر سایهی دیوار تو عید ما یک لحظه، آن هم لحظهی دیدار تو تیرگیها عاقبت مغلوب نورت میشود شام صبح از نور خورشید ظهورت میشود ای خدا را دست و بازو دست بر شمشیر کن آفرینش را پر از گلواژهی تکبیر کن سرکشان را دست و پا در حلقهی زنجیر کن کل عالم را به تیغ عدل خود تسخیر کن ای خدا را دست قدرت ای علی را نور عین تا به کی فریاد ما أین الحسن أین الحسین داد احمد، داد محسن، داد مادر را بگیر داد زینب، داد ثارالله اکبر را بگیر همچو قرآن در بغل آن جسم بی سر را بگیر انتقام اکبر و عباس و اصغر را بگیر زیر و رو کن کاخ استبداد و حکم داد کن از اسارت عمههای خویش را آزاد کن ***** سیدی انسیه الحورا صدایت میزند بین آن دیوار و در زهرا صدایت میزند دور مقتل زینب کبری صدایت میزند کودکی در دامن صحرا صدایت میزند