اگه دستای خالی داره زینب میره خیمه به خیمه تا بدونن برا فرداش چه حالی داره زینب چه حالِ پُر ملالی داره زینب میون این خزونِ عشق و مردی یکی داره میره به خیمه گردی داره میاد بگوشش از رُبابش چرا مادر چرا باز گریه کردی بخواب مادر بخواب با خوندن من بخواب جونِ عمو رو دامنِ من نزن اینقد زبونت رو رولبهات نکِش ناخنت و رو گردنِ من یکی داره تو تنهایی میخونه یه دختر داره بابایی میخونه موهاشو عمه میبافه دوباره براش با اشک لالایی میخونه تویِ خیمَش ببین دلگیره قاسم زبون میگیره فردا میره قاسم اگه تو کوچه با بابام نبودم تقاصِ کوچه رو میگیره قاسم مبادا زیرِ دست و پا بمونی مبادا زنده بیبابا بمونی داره قاسم به عبدالله میگه اگه رفتم مبادا جا بمونی