شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود

شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود

[ حاج مهدی سماواتی ]
شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود
بیدار مردی اشک چشمش آب خوش بود

در بی‌كسی تنها كَس‌َاش را داد از دست
نخل و نهال نارسش را داد از دست

اشكش به رخ چون انجُم از افلاك می‌ریخت
بر پیكرِ تنها عزیزش خاک می‌ریخت

گویی كه مرگ یار را باور نمی‌داشت
از خاکِ قبرِ فاطمه سر برنمی‌داشت

می‌رفت كم‌كم گم شود در آسمان ماه
چون عمر یارش عمر شب را دید كوتاه

بوسید در دریای اشكِ دیده گِل را
برداشت صورت از زمین، بگذاشت دل را

بگذاشت جانش را در آن صحرا شبانه
با پیكر بی‌جان روان شد سوی خانه

آن خانه‌ای كز دود آهش بُد سیه‌پوش
در آن چراغِ عمرِ یارش گشته خاموش

آن‌جا كه خاكش را به خون آغشته بودند
هم آرزو، هم شادی‌اش را كشته بودند

آن‌جا كه جز غم‌های عالم را نمی‌دید
در هر طرف می‌گشت زهرا را نمی‌دید

****

هستی‌ام بودی رفتی از دستم
تو چرا رفتی، من چرا رفتم
فاطمه جانم فاطمه جانم

رفتی ای زهرا تزد پیعمبر
علی تنها شده تنهاتر
فاطمه جانم فاطمه جانم 

خیز و ای زهرا بانوی خانه
گیسوی زینب مانده بی شانه
فاطمه جانم فاطمه جانم

****

صبح آمد و شب‌خفتگان جَستند از جا
آماده بعد از دفن، بر تشییع زهرا

در بین ره مقداد آن پیر جوانمرد
همچون علی در غیرت و مردانگی فرد

فریاد زد كای چشم و دل‌هاتان همه كور
در ظلمت شب دفن شد آن آیه‌ی نور

او بود از جمع شما بیزار، بیزار
او دیده از خیل شما آزار، آزار

عثمانی دوباره قلب مولا را نمک زد
مقداد را چون بانویش زهرا کتک زد

خون بر دلِ زارِ امیرالمؤمنین شد
زیرا غلامِ پیرِ او نقش زمین شد

****
ای مدینه اشکِ من می‌چکد غریبانه
گردیده جدا از هم شمع و گل و پروانه

من مانده‌ام و غم‌ها
یا فاطمةَ الزهرا، یا فاطمةَ الزهرا...

****
ای مدینه با سیلی لاله‌ی مرا چیدند
غربت مرا مردم، دیدند و خندید

یا فاطمةَ الزهرا، یا فاطمةَ الزهرا...
*****

دنبال حیدر می‌دوید 
از سینه‌اش خون می‌چکید

یا فاطمه، یا فاطمه... 

کشتند زهرا را اُمّ ابیها را...

نظرات