آقای ما رو با لبای تشنه کشتن با تیغ و نیزه جسمشو صدچاک کردن جای یه خنجر رو حنجرش بود جای هزاران زخم روی پیکرش بود هم خواهرش بود هم مادرش بود چشم یه مَلعونی پی انگشترش بود ای وای حسینم... روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد قربان آن آقا که انگشتر ندارد یک جای در همه پیکر ندارد جایی برای بوسهی خواهر ندارد رو خاک صحرا افتاده بیهوش پیش چش زهرا لگد میزد به پهلوش تا که رسیدش خنجر به گردن جنّ و مَلَک تو قتلگاه خون گریه کردن