یا مخصوص به ذوالفقار
19158
196
- ذاکر: حاج محمد سهرابی
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امیرالمؤمنین (ع) , عید غدیر خم
- مناسبت: عید غدیر خم
- سال: 1402
ای حیدر شهسوار وقت مدد است
ای زبدهی هشت و چهار وقت مدد است
من عاجزم از جهال دشمن بسیار
ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا أمیرالمومنین یا ذَالْکرم
یا امام الْمُتّقین یا ذَالنِّعم
ای کرده از حیای نگاهت حیا عرق
رحمی که برد ز هر دو جهان را عرق
شرمنده گر شود نفس ناله گریه است
افسانهایست این که ندارد صدا عرق
خون حیا نشد که بریزم به پای تو
راهی نشان بده که بریزم کجا عرق
(خون نیست اینکه ذبیح تو ریزد به خاک شرم
حیف دست و بسته است به فرقش حنا عرق)۲
(تبخیر یا سقوط به شبنم چه میشود
گم میکند به صورت تو دست و پا عرق)۲
نام شراب را به عرق کردهام بدل
چندان که شد به چهرهی تو آشنا عرق
(کاری بلد نبود دلم در قبال تو)۲
آخر گرفت دست مرا از وفا عرق
معنی برای خِجل خرد نامهای نداشت
کردیم در هوای رخات بیهوا عرق
زهی کوی کسی کز خون بُوَد آب خیابانش
ز سرهای عزیزانش چیده گلدان گِردِ میدانش
زهی بانوی جعفر، پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مرد مردانش
کدامین شیر یزدان، مرتضی آن صفدر غالب
که میخوانند مردان حقیقت مرد مردانش
به دریایی که آن دست حمایت سایه اندازد
صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش
زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مرد مردانش
به جمع پنج تن از چارسو در حشر چشم آید
علی موسیالرضا پیدا شد از آیینهبندانش
به قم بر چادرش افتاده جمعی یا رضاگویان
گروهی حضرت معصومهگویان در خراسانش
قدمگاه قناعت نیست جز فرش حصیر او
تشرف خانهی زهد است نان خالیه خوانش
گدایان درش در پیرسالی تازهدل گردند
تکامل میدمد از مردمان رو به نقصانش
چنین شأنی که من میبینم از حیث احد کامل
ندارم شک، که در خلوت پرستیده است شیطانش
(حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد
چو لولای درِ جنت بچرخد تحت فرمانش)۲
کرامت کرد و ما را کشت از لطف ای فدایت
سخاوت کرد و خونها را هدر کرد ای به قربانش
کدامین نعره از سجّاده حیدر را مدد فرمود
که میپوشد نَعم یا سیّدی شمشیر عریانش
به امکان زنی دل دادهام کز شدّت اعجاز
جملّ را در ته سوزن کند با بار کوهانش
ز کوران نیز در سِتر تجلّی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش
مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعر اَلکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش
گر شود کافهی مردم به حساب آلوده
قهوهی چشم تو فالیست به خواب آلوده
زودتر میشکند طوقهی خشک کز آن رویِ
سر سجّاده کنم لب شراب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بندهی حیدر به ثواب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده
ای زبدهی هشت و چهار وقت مدد است
من عاجزم از جهال دشمن بسیار
ای صاحب ذوالفقار وقت مدد است
یا أمیرالمومنین یا ذَالْکرم
یا امام الْمُتّقین یا ذَالنِّعم
ای کرده از حیای نگاهت حیا عرق
رحمی که برد ز هر دو جهان را عرق
شرمنده گر شود نفس ناله گریه است
افسانهایست این که ندارد صدا عرق
خون حیا نشد که بریزم به پای تو
راهی نشان بده که بریزم کجا عرق
(خون نیست اینکه ذبیح تو ریزد به خاک شرم
حیف دست و بسته است به فرقش حنا عرق)۲
(تبخیر یا سقوط به شبنم چه میشود
گم میکند به صورت تو دست و پا عرق)۲
نام شراب را به عرق کردهام بدل
چندان که شد به چهرهی تو آشنا عرق
(کاری بلد نبود دلم در قبال تو)۲
آخر گرفت دست مرا از وفا عرق
معنی برای خِجل خرد نامهای نداشت
کردیم در هوای رخات بیهوا عرق
زهی کوی کسی کز خون بُوَد آب خیابانش
ز سرهای عزیزانش چیده گلدان گِردِ میدانش
زهی بانوی جعفر، پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مرد مردانش
کدامین شیر یزدان، مرتضی آن صفدر غالب
که میخوانند مردان حقیقت مرد مردانش
به دریایی که آن دست حمایت سایه اندازد
صدای کشتی نوح آید از هوی نهنگانش
زهی بانوی جعفر پاسبان حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مرد مردانش
به جمع پنج تن از چارسو در حشر چشم آید
علی موسیالرضا پیدا شد از آیینهبندانش
به قم بر چادرش افتاده جمعی یا رضاگویان
گروهی حضرت معصومهگویان در خراسانش
قدمگاه قناعت نیست جز فرش حصیر او
تشرف خانهی زهد است نان خالیه خوانش
گدایان درش در پیرسالی تازهدل گردند
تکامل میدمد از مردمان رو به نقصانش
چنین شأنی که من میبینم از حیث احد کامل
ندارم شک، که در خلوت پرستیده است شیطانش
(حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد
چو لولای درِ جنت بچرخد تحت فرمانش)۲
کرامت کرد و ما را کشت از لطف ای فدایت
سخاوت کرد و خونها را هدر کرد ای به قربانش
کدامین نعره از سجّاده حیدر را مدد فرمود
که میپوشد نَعم یا سیّدی شمشیر عریانش
به امکان زنی دل دادهام کز شدّت اعجاز
جملّ را در ته سوزن کند با بار کوهانش
ز کوران نیز در سِتر تجلّی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش
مگو گستاخ شیون بوده این نو شاعر اَلکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش
گر شود کافهی مردم به حساب آلوده
قهوهی چشم تو فالیست به خواب آلوده
زودتر میشکند طوقهی خشک کز آن رویِ
سر سجّاده کنم لب شراب آلوده
زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده
دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بندهی حیدر به ثواب آلوده
نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده
نظرات
نظری وجود ندارد !