خدا چرا مرگ دیر کرده، منو مصیبت پیر کرده تنم پر از جای نیزه، دلم تو گودال گیر کرده مثه عمه بستن دستمو، فقط عمه میدید اشکمو اونا که مارو بردن به شام، غریب گیر آوردن جدمو من گریه میکردم، بابا گریه میکرد سر عمو اصغرم رو نیزهها گریه میکرد قحطی آبو دیدم من، حال ربابو دیدم من با اهل بیت پیغمبر، بزم شرابو دیدم من کشید شعله آتیش بلا، تو هر لحظه بعد از کربلا رسید بعد گودال نوبت، سر و تَرکه و تشت طلا من گریه میکردم، عمه گریه میکرد غُل و زنجیر رو دستای همه گریه میکرد