گفتیم به درگه موالی برویم در ملک ادب حضور والی برویم ای پایهگذار کاخ احسان و کرم ما را نگذار دست خالی برویم نشستم در کنار سفرهی همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاد از توصیف شیرینت به عابرها تعارف میکنی دار و ندارت را تو آن سیبی که میچینند بهشت از روی پرچینت تو دین تازهای آوردهای از دین این مردم که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت دهان وا میکند عالم به تشویق حسین اما دهان خاتم پیغمبران وا شد به تحسینت دیدی که کوچک است خودت را زمین زدی علی پیروز جنگ خیبر و بدر و احد باشد علی حیران تیغ نهروانت جنگ صفینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد داغ دیرینت تو غمهای بزرگی در میان کوچه ها دیدی که دیگر این غم کوچک نخواهد کرد غمگینت --- از تماشای مغیره به خدا خسته شدم لحظهای نیست که این چشم مرا تر نکند مادرم تا به زمین خورد فقط گفتم آه ضربهای زد که خدا قسمت کافر نکند تو برو بیا میزد مادرمو خیلی بی هوا میزد مادرمو حق داره اگه بابام گریه کنه یک غلام سیاه میزد مادرمو بعد مادر مغیره را میدید پشت آن در مغیره را میدید با برادر مغیره را میدید روی منبر مغیره را میدید او که هر روز در کنارش بود زدن مادر افتخارش بود یادش افتاد بی عدد میزد پدر خانواده را لگد میزد عوض هر کسی نزد میزد بشکند دست او که ... پسری دید مات و محزون شد مادری بازویش پر از خون شد --- چه میشد مرا مادر از آن کوچه نمیبردی من آن کوچه نمیدیدم تو هم سیلی نمیخوردی بس که بد خورد به دیوار سرش گفتم رفت آه گوشواره شکست بی حیا سیلی زد با هر دوتا دست مادرم روی خاک کوچه نشست آه دنیام و نزن امید چشمای بابام و نزن هی میگفتم که نزن نزن میزد شعله به دل امام حسن میزد اینکه هیچیم نشد آزارم میده کاش یک دونه سیلی هم به من میزد حق دارم اگه پرم درد میکنه هم دلم هم جگرم درد میکنه سر مادرم تو کوچه داد کشید از همون لحظه سرم درد میکنه حق دارم بنشینم و زاری کنم سیل اشک از این چشام جاری کنم تو کوچه اومد و راهمون و بست به خدا نشد که من کاری کنم --- ایستادم به پنجهی پایم تا کنم سینه روبروش سپر مثل طوفانی از سرم رد شد دست او به صورت مادر خورد من ز ثانی اشاره را دیدم ضربه های دوباره را دیدم مادرم رو نشان نداد ولی قطعهی گوشواره را دیدم --- عاقبت دوره شد از کوفی و شامی به هزار شرح این قصه نگویم که سرا محن است هر چه بوسید لبش را دو لبش باز نشد حیف که از خون بسته خموش است سخن است جای شمشیر کجا جای سم اسب کجا اسب ها از چه نگفتین که این قلب من است اسب ها پای خود از سینهی او بردارید که در این معرکه تنها زرهاش پیرهن است کاش یک بار دگر نام عمو را میبرد حیف کز خون دو لبش بسته خموش از سخن است --- به روی خنچهی عقدش نوشته عروس آواره و داماد کشتند --- پاشو قاسم که عروست به اسارت نرود پاشو قاسم که هوا بی تو شده طوفانی ماه من ماه عسل رفتن تو کشت مرا چه عروسی عجیبی چه حنابندانی --- بانگ إنی قاسم ابن الحسنت اینه تنها ترین گناهته هر جوری شده برت میگردونم دخترم توی خیمه چشم به راهته پاشو از رو خاک و دست و پا نزن عمو داره دست و پا گم میکنه کوفه داره واسه گندم ری بچه هامو قد گندم میکنه --- پدرت زنده نبود و به تنش تیر زدند تو نفس میکشی از تیر پُر از پَر شدهای فکر کردم که اباالفضل زمین افتاده --- داماد را ندیده کسی زیر سم اسب --- تشعییت کردم، با چشمای گریون مثل بابات، جسمت شد تیر بارون دیدم رو خاک پاشیده بودی بین خون غلتیده بودی وقتی رسیدم به تن تو به زیر سم چسبیده بودی ای وای من مظلوم آقای من ای کبوترم بگو پرت کجاست نقابی که داده مادرت کجاست دیدی گفتم که یک روز بزرگ میشی میبینی پاهات کجا سرت کجاست عزیزم خون دیگه چشماتو بسته تو خوابیدی عمو پیشت نشسته هنوز اسبها روی جسمت نرفتند به زیر چکمه ها سینهات شکسته چشم نجمه، با دیدنت تر شد حالا قدت، هم قد اکبر شد --- حرمله داره میبینه اشکاتو راز غصههات و بر ملا نکن اولین باره ازت چیزی میخوام زخم پهلومو فقط نگاه نکن از خدا بی خبرا حیله شونه که دم از دین محمد میزنن نمیدونم اعتقادشون چیه تا میفهمن یتیمی بد میزنن --- تمام سنگ ها بر صورتم خورد یتیمی دردسر دارد عمو جان --- خیلی سنگین شده سینهم عموجون نفسم با درد سر بالا میاد خیلی آروم بغلم کن این دفعه داره از استخونام صدا میاد تازه فهمیدم که با مدینه هم یه شباهتایی کربلا داره دیگه میدونم به زهرا چی گذشت دنده بشکنه مصیبتا داره --- تکان نخور قفس سینهات تکان ... --- ازرق و بچه هاش و دیدم زدی نوهی دلاور بدر و حنین چی شد از بالای مرکب افتادی کی با نیزه رو لبت نوشت حسین --- پا بر زمین نکش که دلم ریش میشود باور نمیکنم چنین میکشی مرا داغ علی نکشت پدر را ولی بدان با پا کشیدنت بر زمین میکشی مرا --- بدنت سختتر از جسم علیام شده است چه گذشتهست در این دشت که من بیخبرم جای جای بدنت جای سم اسب بود کی قصیده شدهای ای غزل ناب حرم بس که اسب از بدنت رد شده چون خاک شدهای --- مادرت تو خیمه ضجه میزنه سراغت رو داره از ما میگیره کی آخه جشن حنابندونش و به زیر دستای اسبا میگیره --- گل شمشادم و از من گرفتن برادرزادمو از من گرفتن الهی خیر نبینن با سم اسب تازه دامادم و از من گرفتن --- الهی من فدای غربت تو زدن با سنگ ها بر صورت تو الهی من بمیرم زنده زنده یک لشگر رد شده از قامت تو --- گر قاسمت به عرصهی محشر قدم نهد بهر نجات خلق کند اکتفا حسن دست بریدهی پسر کوچکت بس است بهر نجات خلق به روز جزا حسن سوگند میخورم به خدا نا امید نیست هر کس که آورد به تو روی رجاء حسن --- کی میشود بقیع تو کرببلا شود پایین پات روضهی قاسم به پا شود
عالی
با سلام و خسته نباشید خدمت شما بزرگواران..لطفا متنها رو هم کامل بزارین