گفتم كه سيلي و رگ قلبم دريده شد گفتم كه كوچه و رگ عمرم بريده شد خانه نشيني و غم بيمار خانه، واي گفتم كه پهلو و قد سروم خميده شد ديدم كه دست خسته به ديوار مينهي گفتم به خود نسيم جدايي وزيده شد با خويش خلوتي به شب تار داشتم از بس گريستم دلم از كف رهيده شد دست خدايم و به خدا بازويم شكست از بس ز يك قلاف بر آن خط كشيده شد يار پيامبرانم و از پا نشستهام وقتي صداي بانويم از در شنيده شد ای ياس من شبيه بنفشه شدي عجب حوريه ی علي گل رنگت پريده شد با خنده سعي داري اگر راضيام كني باشد ولي به جان تو جانم رميده شد با اين همه تلاشِ پرستار كوچكت آخر خبر رسيد مريضت شهيده شد تو ميروي ز خانه ی حيدر ولي بدان ا ينجا حسين تشنه لبت سر بريده شد