گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده

گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده

[ حاج محمد سهرابی ]
گر شود کافه‌ی مردم به حساب آلوده
قهوه‌ی چشم تو فالی‌ست به خواب آلوده

زودتر می‌شکند توبه‌ی خشک از آن روی
سر سجاده کنم لب به شراب آلوده

زیر سنگ است به عشق تو علی جان دستم
تا عقیق یمنی شد به رکاب آلوده

دامن عصمتم از گَرد عبادت پاک است
نشود بنده‌ی حیدر به ثواب آلوده

نام ما را بنویسید به ایوان نجف
نشد از نام سگ کهف، کتاب آلوده

زآشنایان چه توقع ز غریبان چه ملال
در محیطی که نشد بحر به آب آلوده

شد ز نام دگران گرچه مکدر گوشم
خورد از نام علی قند مکرر گوشم

هر کسی نام تو را برد شنیدم به دو گوش
می‌برد فیض زبان را دو برابر گوشم

گوش استاده‌ام از کودکیم نام تو را
زان اقامه که ز لب ریخت پدر در گوشم

گوش چپ نیست کم از راست که در میلادم
دو سری خورده می از نام علی هر گوشم

من ز هر لب طلب نام علی را داشته‌ام
نیست امروز بدهکار کسی گر گوشم

می‌برم گوش فلک را به همین کندی خویش
شرح شمشیر تو از بس که رسد بر گوشم

پشت گوش خود اگر دید فلک، خواهد دید
حلقه‌ای رفته به جز حلقه‌ی تو در گوشم

من به جز فاطمه کی می‌شنوم از دو جهان
پنبه‌ی باغ فدک کرده علی در گوشم

بیتی از قصری شیرین سخن آمد در یادم
که از آن معنی بی‌ پرده سراسر گوشم

قصری از شوق غلامی شده یک‌پارچه گوش
قنبری کو که دو صد حلقه کند در گوشم

زِهی کوی کسی کَز خون بُوَد آب خیابانش
زِ سرهای عزیزان چیده گلدان گِرد میدانش

به خورشیدِ قیامت می‌شود منجر به هر جلوه
تشرّف‌های آیینه به صحن شبنمستانش

زِهی بانوی جعفر پاسبانِ حمزه دربانی
که صد چشمی نگهدار است او را مَردِ مردانش

قدمگاه قناعت نیست جز فرش حصیر او
تشرّف‌خانه‌ی زهد است نان خالی خوانش

گدایان درش در پیرسالی تازه‌دل گردند
تکامل می‌دمد از مردمان رو به نقصانش

چنین شأنی که من می‌بینم از حیث اَحد کامل
ندارم شک که در خلوت پرستیده‌ست شیطانش

حدیث کامل لولاک شرح کاملی دارد
چو لولای درِ جنّت بچرخد تحت فرمانش

به جمع پنج‌تن از چهارسو در هشت چشم آید
علی موسی‌الرضا پیدا شد از آیینه‌بندانش

به قم بر چادرش افتاده جمعی یا رضا گویان
گروهی حضرت معصومه گویان در خراسانش

زِ کوران نیز در سترِ تجلّی گشته او پنهان
که ممکن بود دیدارش دهد چشمی به کورانش

به دربار زنی که غیر خود رو بر حجاب آرد
نظر دارد و الله الصمد بر نقاش ایوانش

به سینی از حسین و از حسن قالب گرفته آخر
کلید باغ فردوس است اگر در دست رضوانش

به شهر قم به چشمم از دهانی شاد باش آمد
کدامین پسته خندیده است بر بادام سوهانش

مگو گستاخ شیون بوده این نوع شاعر الکن
به قدر وسع خود کرده است معنی تازه کتمانش

ز بس خاک نجف نزد خداوند آبرو دارد
تیمم با غبار معبرش شئن وضو دارد

به دربار کسی رو کرده‌ام دل را که از عزت
سگ کوی غلامش نیز حق جستجو دارد

ثواب مومنان چرکی است بر روح شریف اینجا
نجف شیر خدا حوضی برای شستشو دارد

خیال است اینکه با مولا علی محرم شوی
تو لااقل لهجه‌ای و شیر حق با نعره خود دارد

********
هست در مسلک ما قند مکرر بوسه
آری این گونه شود طرح مصور بوسه

در خیالم دهم از دور به دلبر بوسه
می‌زنم بر لب و چشم و دهن و سر بوسه

سجده بر خاک تو دانی ز چه رو می‌آرم
می‌زنم بر کف پای تو با سر بوسه

ترسم از چاک گریبان تو جبرئیل دمد
به گلوی تو زند بس که پیمبر بوسه

بوسه بر کام تو خود معجزه‌ای شیرین است
مصطفی داد تو را بر سر منبر بوسه

فسق لب بوسه نچیدن ز ضریح تو بود
در مقامی که به پایت زند اکبر بوسه

لال ابراز محبت چه کند وقت وصال
می‌زند بر رخ معشوق چنان کر بوسه

کرولان تو هستیم به ما هیچ نگو
حرف بگذار و بینگیز لبی بر بوسه

می‌کند تب به هوای لب شیرین دهنان
دل بی‌تاب من از هر سخن و هر بوسه

بوسه‌ای نیست سه شعبه به علی اصغر داد
سخت بنشست در آن معرکه تا در بوسه

در ره کوفه چو بر نیزه علی اصغر رفت
مادر از روی شتر داد به اصغر بوسه

در بر کام نهاد بر دل خویش چو رباب
به سوی نیزه رها شد چو کبوتر بوسه

مادر از روی شتر از ره دورش بوسید
نیزه از بس که تکانش داد به زورش بوسه

ای فلک نجات یا اباعبدالله
جان‌ها به فدات یا اباعبدالله
لعنت به جماعتی که منعت کردند
از آب فرات یا اباعبدالله

نظرات

خیلیـــــــــــ زیبا