آقاجان، حسین حسین آقاجان ... کاشکی غمش افتادنش از صدر زین بود بارون سنگ بارید و جسمش رو زمین موند تابوت نداشت فرقش با مجتبی همین بود مثل نفس بریده شد تنش رفت غزل و قصیده شد تنش مثل عسل کشیده شد تنش آه چشماشو گرفته خون برگشته تا خیمه کشون کشون برگشته آقاجان، حسین حسین آقاجان ... پیچید خبر یتیممو خلاصه تنهام از روی اسب سنگم زدن به یاد بابام زیر فَرَس شکست تموم استخونام نیزه منو به هم زده یکم سنگ میزدن یتیمو پشت هم نعلای اسب گلاب گرفت ازم آه وقتی که بارون سنگ میباره میفهمی حسن شدن درد داره چشماشو گرفته خون برگشته تا خیمه کشون کشون برگشته آقاجان، حسین حسین آقاجان ... گل شمشادمو از من گرفتن برادرزادمو از من گرفتن الهی خیر نبینن با سم اسب تازه دامادمو از من گرفتن ز من بگوی به گلچین، تلاش بیهُده کردی گلی که آب نخورده دگر گلاب ندارد ذبیح، پا به زمین سود و یافت چشمهی زمزم تو پا مَسای، عمو دسترس به آب ندارد نکش اینقدر دو تا پاشنهی پا به زمین باعث هلهله و خندهی لشکر شدهایم سخت تر از علیاکبر شده ورداشتنت چه گذشته است در این دشت که من بیخبرم؟ جای جای بدنت جای سم اسب بُوَد کردهای ای گل خشکیده چه خاکی به سرم؟ داری جون میکنی پیشم برات راه نفس تنگه چیکار کردن باهات قاسم که رو زخمات پر از سنگه نمیتونی دیگه پاشی رو لبهات داره جون میاد شنیدم از دم خیمه صدای استخون میاد عزیز من، داره کم کم نفسهات بیصدا میشه چجوری اینهمه نیزه روی جسم تو جا میشه میبینی که همه اعضات داره از هم جدا میشه الهی من فدای غربت تو زدند با سنگها بر صورت تو الهی من بمیرم زنده زنده یه لشکر رد شده از قامت تو بیا شوق مرا ضربالمثل کن تمام ظرفهایم را عسل کن برای آنکه از دستت نریزم مرا آهسته آهسته بغل کن گل پژمرده پژمردن ندارد ز پا افتاده پا خوردن ندارد مرا بگذار عمو برگرد خیمه تن پاشیده که بردن ندارد ***** تو قاسمی که شخص حسن خوانده قاسمت قسمت شود جحیم و جنان در رضای تو قبر تو در قبور بنیهاشم است لیک؛ در قلب ما بنا شده صحن و سرای تو سرتاسر وجود تو مثل حسن، حسن خُلق تو، خوی تو، سخن تو، صدای تو ریحانهی رسول که جان جهان فداش رو کرد بر تو گفت که جانم فدای تو ماندن به زیر سُم فَرَس سخت میشود با سینهی شکسته نفس سخت میشود اسبها پای خود از سینهی او بردارید