کار دلیران کردی ابراهیم بت خانه ویران کردی ابراهیم اینک تبر بگذار و خنجر گیر در دست ای بتشکن وقت شکست خود رسیده است (روز عید است) 2 عید قربان آمده خنجر بیاور حلق اسماعیل خود را خوب بنگر دل بِبُر گردن به حکم دوست بگذار از تمام هستیات اِی دوست بگذر تیغ تو رسید آه، بر گلوی آن ماه می رسد به ناگاه، آیهی فَدَیناه ظهر است و ابراهیم عاشورا سوی مِنایش میبَرد دل را قربان آن قربانی و رخسار ماهش دل میبُرد از او پدر، قربان آهش آن نگاهش ای مِنا، قربانی عطشان که دیده؟ بوسهی آخر، چنین سوزان که دیده؟ در میان خاک و خون بر ریگ صحرا پاره پاره صفحهی قرآن که دیده؟ پیش چشم بابا گشته إرباً إرباً ای خدا چه مانده؟ از جوانِ لیلا