
چشمهای خشک را آوردهام تا تَر کنم گریه وقتی چشمم کرد، چشمهی کوثر شود روضههای طولِ خلقت کرد ثابت بَر همه هر کسی گریهکُنَت گردید، پیغمبر شود هر کجا که اشک میریزید، آنجا کربلاست ساعتِ آن مرقدِ ششگوشه پهناور شود یا حسینی گفتم و در عرش زهرا گفت: جان! لحظههای نوکرَت قطعاً به اسمَت سَر شود جیرهخوار دست عبّاسیم، ما را پس نزن روزیِ یک سال ما تأمین از این دلبر شود حضرتِ امُّالبَنین ما را سفارش کرده است برگهی ما مُهر با دست همین مادر شود ما اباالفضلپرستیم و همه خواهند دید صبر کن دنیا، فقط کافیست تا محشر شود آرزو دارم که یک دفعه در آغوشَش روَم ساقیِ لبتشنگان است و خودش لبتشنه است ***** (با غم نگاه کردی حسینو دیدی تا کردی حسینو این اوّلین باره تُو عمرِت «داداش» صدا کردی حسینو جونِ من اینجوری غربت نکِش چشمتو رُو مَشک پارهت نکِش نمیشه بدونِ دست آب آورد فدای سرِت خجالت نکِش پای هیشکی به خیمه وا نمیشه رُباب آوارهی صحرا نمیشه خیالِت راحت این خیمه با شِمر سرِ گوشوارهشون دعوا نمیشه چند ساعت نیست، اکبر از دست دادم از دست رفتی، لشکر از دست دادم رفتی و از ما دل نکَندی چشماتو رُو نِی میبندی بعد از تَنِت تقدیر سَر شد افتادن از رُو بلندی به سَنان و شِمر سپردن تو رو ماه بودی رُو نیزه بُردن تو رو گریه کردیم که تُو بَزم شراب با بگوبخند آوُردن تو رو میگن ریز کردنِت میگم نمیشه قد و بالای تو دَر هم نمیشه تو رو تُو قبر اصغر هم بذارن یه ذرّه از بزرگیت کم نمیشه خون باریدم، از بس غربت داری رُو نیزه هم، رُو من غیرت داری)