سیدرضا نریمانی

چرا به یاد لب تشنه ات نمی میرم

1493
12
چرا به یاد لب تشنه‌ات نمی‌میرم
مرا ببخش عزیزم، که آب می‌نوشم

مصیبتِ پدر و مادرم زِ یادم رفت
مصیبتِ پسر تو، نشد فراموشم

(میان روضه‌ی بزم یزید فریادم )
به یاد شام غریبان اگر که خاموشم

خیلی برای من سخت است
تو پاره پیرهنی، من لباس می‌پوشم

غزل نوشته‌ام از غم، قصیده می خوانم
به جای واژه غم را کشیده می‌خوانم

از آنکه عفت زهرا، شجاعت حیدر
درون او،به تبلور رسیده می‌خوانم

به تیر تیز زبان، زنده کرده مکتب را
از آن معلم مکتب ندیده می‌خوانم

آب زِ قامتی که الف بود و، دال شد از داغ
ز کوه صبر که از غم، خمیده می‌خوانم

از آن عقیله که کتابت کربلا حتی
کسی شکستن او را ندیده می‌خوانم

ز بوسه‌ای که به زیر گلو نشست از آن
امانتی که به صاحب رسیده می‌خوانم

از آنکه شاهد عینی ماجرا بوده،
همان که بر روی تل شد شهیده می‌خوانم

نفس نفس زده زینب رسیده تا گودال
از این به بعد بریده بریده می‌خوانم

ح جا به جا شده‌ای حا و سین و یا و نون
میان جزر و مد تیغ‌های تشنه‌ی خون

خروش موج بلا رهسپار ساحل شد
میان عاشق و معشوق شمر حائل شد

برای پستی دنیا بس است تا محشر
همین که با پسر سعد او مقابل شد

جدال خنجر کندی و حنجر خشکی
گریز حضرت ارباب در مقاتل شد

شنده بوده علی در رکوع بخشیده
میان سجده رسید و برید و سائل شد

کتاب خاطره‌هایش ورق ورق می‌شد
دمی که وارد گودال بعدِ قاتل شد

ببین چه بر سر پیکر رسیده که حتی،
برای زینب کبری شناخت مشکل شد
نبود و عقده‌ی سالم برای بوسه زدن، دوباره اول حبل الورید نازل شد

کسی هنوز نفهمیده عمق فاجعه را، چگونه زینب کبری سوار محمل شد
آنقدر زیر نعل ها پا خورد، مثل پیراهنش تنش تا خورد

روزه اش را ثنان شکست و آخر، نیزه ای را به جای خرما خورد
تشنه بود آب خواست اما شمر آب را پیش چشم آقا خورد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش