
چرا به یاد لب تشنهات نمیمیرم؟ مرا ببخش عزیزم، که آب مینوشم مصیبتِ پدر و مادرم زِ یادم رفت مصیبتِ پسر تو، نشد فراموشم میان روضهی بزم یزید فریادم به یاد شام غریبان اگر که خاموشم خیلی برای من سخت است تو پارهپیرهنی، من لباس میپوشم غزل نوشتهام از غم، قصیده می خوانم بهجای واژه غم را کشیده میخوانم از آنکه عفّت زهرا، شجاعت حیدر درون او به تبلور رسیده میخوانم به تیرِ تیزِ زبان، زنده کرده مکتب را از آن معلم مکتبندیده میخوانم آب زِ قامتی که الف بود و، دال شد از داغ زِ کوه صبر که از غم، خمیده میخوانم از آن عقیله که کتابت کربلا حتی کسی شکستن او را ندیده میخوانم زِ بوسهای که به زیر گلو نشست از آن امانتی که به صاحب رسیده میخوانم از آنکه شاهد عینی ماجرا بوده همان که بر روی تل شد شهیده میخوانم نفس نفس زده زینب رسیده تا گودال از این به بعد بریدهبریده میخوانم ح جابهجا شدهای حا و سین و یا و نون میان جزر و مد تیغهای تشنهی خون خروش موج بلا رهسپار ساحل شد میان عاشق و معشوق، شمر حائل شد برای پستیِ دنیا بس است تا محشر همین که با پسر سعد او مقابل شد جدال خنجر کُندی و حنجر خشکی گریز روضهی ارباب در مقاتل شد شنده بوده علی در رکوع بخشیده میان سجده رسید و بُرید و سائل شد کتاب خاطرههایش ورق ورق میشد دَمی که وارد گودال بعدِ قاتل شد ببین چه بر سر پیکر رسیده که حتی برای زینبکبری شناخت مشکل شد نبود و عقدهی سالم برای بوسه زدن، دوباره اول حبل الورید نازل شد کسی هنوز نفهمیده عمق فاجعه را، چگونه زینب کبری سوار مَحمل شد آنقدر زیر نعلها پا خورد، مثل پیراهنش تنش تا خورد روزهاش را سنان شکست و آخر، نیزهای را به جای خرما خورد تشنه بود آب خواست اما شمر آب را پیش چشم آقا خورد