پیچیده بوی غم وا، محمّدا
308
3
- ذاکر: محمدحسین حدادیان
- سبک: شعر روضه
- موضوع: پيامبر اعظم (ص)
- مناسبت: شهادت پیامبر اسلام و امام حسن علیه السلام
- سال: 1403
پیچیده بوی غم وا، محمّدا
عرش خدا گرفته عزا، وامحمّدا
گریان دو چشم ارض و سماء، وا محمّدا
امشب شدهست نوحهی ما، وا محمّدا
***
شیب گوداله و شاه بی ردا، وا محمّدا
خواهرش رو به مدینه زد صدا: وا محمّدا
***
وامحمّدا حسین و بی ردا به زیر دست و پا
***
بر غربت پیمبرمان گریه میکنیم
محض رضای مادرمان گریه میکنیم
***
مولای ما به سوگ برادر نشسته است
جایش ببین که بر روی منبر نشسته است
روباه جای شیر دلاور نشسته است
آتش به جان حضرت کوثر نشسته است
***
امّت ز یاد برده چه راحت غدیر را
دادند زود اجر رسول و امیر را
چیزی نمانده تا که شود یاس بیقرار
قنفذ رسد به نان و نواهای بیشمار
آتش گرفت میخ در از آه ذوالفقار
آمد خزان فاطمه در اوّل بهار
چیزی نمانده که بماند از او خیال
گردد جوان خانهی مولا قدَش هلال
***
چهل بی حیای پست و لعین، آه فاطمه
بی حرمتی به صاحب دین آه فاطمه
دو گوشواره به روی زمین آه فاطمه
**
چیزی نمانده تا زند ناله از جگر
فضّه برس به داد دل مادر و پسر
***
خزان رسید و به گلزار من شرر انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختهام آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یارم
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبا را روی نگار انداخت
عرش خدا گرفته عزا، وامحمّدا
گریان دو چشم ارض و سماء، وا محمّدا
امشب شدهست نوحهی ما، وا محمّدا
***
شیب گوداله و شاه بی ردا، وا محمّدا
خواهرش رو به مدینه زد صدا: وا محمّدا
***
وامحمّدا حسین و بی ردا به زیر دست و پا
***
بر غربت پیمبرمان گریه میکنیم
محض رضای مادرمان گریه میکنیم
***
مولای ما به سوگ برادر نشسته است
جایش ببین که بر روی منبر نشسته است
روباه جای شیر دلاور نشسته است
آتش به جان حضرت کوثر نشسته است
***
امّت ز یاد برده چه راحت غدیر را
دادند زود اجر رسول و امیر را
چیزی نمانده تا که شود یاس بیقرار
قنفذ رسد به نان و نواهای بیشمار
آتش گرفت میخ در از آه ذوالفقار
آمد خزان فاطمه در اوّل بهار
چیزی نمانده که بماند از او خیال
گردد جوان خانهی مولا قدَش هلال
***
چهل بی حیای پست و لعین، آه فاطمه
بی حرمتی به صاحب دین آه فاطمه
دو گوشواره به روی زمین آه فاطمه
**
چیزی نمانده تا زند ناله از جگر
فضّه برس به داد دل مادر و پسر
***
خزان رسید و به گلزار من شرر انداخت
رسید هیزم و آتش به شاخسار انداخت
دری که ساختهام آخر به من خیانت کرد
گرفت آتش و خود را به روی یارم
میان معرکه سلمان خداش خیر دهد
دوید و زود عبا را روی نگار انداخت
نظرات
نظری وجود ندارد !