مادر مغیره را میدید پشت آن در مغیره را میدید با برادر مغیره را میدید روی منبر مغیره را میدید او که هرروز در کنارش بود زدن مادر افتخارش بود یادش افتاد بیعدد میزد به در خانه با لگد میزد عوض هرکسی نزد میزد بشکند دست او که بد میزد پسری دید مات و محزون شد مادری بازویش پر از خون شد از تماشای مغیره به خدا خسته شدم لحظهای نیست که این چشم مرا تَر نکند مادرم تا به زمین خورد فقط گفتم آه ضربهای زد که خدا قسمت کافر نکند میان کوچه مغیره با طعنه گفت حسن سلام گرم مرا خدمت پدر برسان از قنفذ و مغیره چه حالی جا میاومد یه جور زدن که زهرا نشسته راه میاومد (با این مزار خاکی و بام کبوتری میخواستی نشان بدهی مادریتری) * * * * عصا شد دست بابایم برای مادرت زهرا منم فرزند آن بابایم و کردم سپر دستم مکن با آستین پنهان ز چشمم تیر دشمن را خیالت جمع من با تیرباران آشنا هستم از رو ذوالجناح که افتاد دویدم تا رسیدم رو سینهاش نشسته بود نیزهها که نشد بیرون بیان نیزهها تو بدنش شکسته بود هرکسی اومده بود تیغشو حالت قتاله کنه نیزه میزدند و چیزی نمیگفت نا براش نمونده بود ناله کنه از عطش آتیش گرفته جگرش دیگه نالهشم نمیرسه به گوش شمر و دیدم عصبانی شده بود چکمه رو فشار میداد روی گلوش ای عمو چرا ولت نمیکنند سر نیزهها ولت نمیکنند کافرا شمشیراشون غلاف شده این مسلمونا ولت نمیکنند شمر لعنتی برو پا پس بکش از تن عزیز زهرا دست بکش عموجون من جلوشون و میگیرم قربونت بشم یهکم نفس بکش یه نفر شمشیرش و برد بالا چشماش از بغض علی خون شده بود دستمو جلو آوردم که دیدم دستم از پوست آویزون شده بود نه تنش جا واسه نیزه داشت نه کسی نیزه داشت به جایی بزنه هرکی هرچی داشت تو گودال میریخت جا نبود که دست و پایی بزنه مادرش داد میزد و نگاه میکرد بدنای کم و مبهم شده رو نتونستن آخرش جدا کنن حسن و حسین درهم شده رو مثل اینکه بعد من سنان رسید تا که با نیزهای منحورش کنه حالا که سمر ولش نمیکنه عمّه رو کاش یه نفر دورش کنه * * * * عمّه عمو افتاده تو گودال قربون بدنی که شد پامال بذار برم عمّه دارن عموم و میزنن با چوب بذار برم عمّه چی موند از اون بدن تو این آشوب جا تنگه زخما زیاد دلیل داره تکوناش زیر سرنیزه عموم شکسته استخوناش قبلاً کشته بودنش با کشتن جووناش قطعه قطعهست، تنها مونده عریان روی صحرا مونده نذر غمهاش کل هستم ناقابل بود دوتا دستم * * * * اومدم تا مشکلها رو حل کنم تا به حرفهای بابام عمل کنم دستم از تنم جدا شده عمو چجوری حالا تو رو بغل کنم گفته بودم خودمو نشون میدم پاش بیفته واسهی تو خون میدم چه سعادتی بُوَد بهتر از این من دارم تو سینهی تو جون میدم * * * * کز کمان بشتافت تیر حرمله بود در آغوش عمهاش ولوله همچو جان، مولا کشیده در بَرَش تازه شد داغ علیِ اکبرش حسین ... عمو حسین ...
عالی