پدرش صاحب علم بود خداوند کرم بود
3086
9
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: بحرطویل
- موضوع: قاسم بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1395
پدرش صاحب علم بود خداوند کرم بود
نوۀ ارشدِ سلطانِ قدم بود، پسرِ فخرِ اُمم بود
به پیشِ قدمش عالم ایجاد
میافتاد و فدا میشد، کم بود
به لطفِ نفسش زادۀ مریم
شده مشهور، اگر صاحبِ دم بود
پدرش آخرِ صبر و درِ ایمان و
امینِ همه اسرارِ خداوندی یزدان
خلفِ خیل رسولان و
چهارم ولیِّ خیر النعم بود
پدرش چارمِ انوارِ هدی بود
در این سلسله، مصباحِ دوجا بود
علمدار طغا بود و نها بود و هجا بود و ورا بود
برایِ من و تو دعوت حسنا، ولی حجت حق بر همه عالم فانی و بقا بود
پدرش بود امامی زِ امامان هدایت
به حق، صاحبِ دعوت
چهارم نفر از اهلِ سیادت
اولی الامرِ پس از شاهِ ولایت
پسرِ شیرِ خدا، ساقیِ جنّت
که به برهانِ جمال پرِ نورش
به هدایت برساند همه امت
شده ظاهرِ لمعاتش به دیانت
ولو مشرک و کافر به همین داشته باشند کراهت
چه بخوانم، چه بگویم به مدیحش
به کمالش، به جمالش
به نگاه زِ سرِ لطف و لبخندِ ملیحش
که خداوند نمودست ثنایش
زِ سر تا به نوک پایش
زنم دست توسل به عبایش
که گریان نروم در صفِ محشر
که زنم در همه عمر صدایش
کسی را که نبی گفته فدایش
چه بهتر که پس از مدح، بخوانیم همه روضه برایش
کفِ طشت، پر از خونِ جگر بود
رویِ گونه، پر از خونِ بصر بود
دو دستِ پسرِ ام بنین تکیه گهش بود
ولی دستِ غمِ حضرتِ ارباب به سر بود
دلش پر شرر از یاد غمِ کوچه و آن چادر خاکی و
شلوغیِّ درِ خانه و مادر، که به دنبال پدر بود
دلش آتشِ در بود
دری که اثرش سوختنِ صورت و سر بود
در این لحظۀ آخر نظرش سمتِ پسر بود
پسر از نظر آخرِ باباش، گرفت اذن به جان دادنِ فرداش
که سر را بدهد در قدم ِرهبرِ تنهاش
و ده سالِ دگر رفت به میدان و عموهاش
به لب نغمه لاحول و لاقوه الا بالله که رفتست به باباش
صدا زد که منم من
نوۀ شیرِ خدا حیدرِ خیبر شکنم من
درست است یتیمِ حسنم من، عقیقِ یمنم من
ولی در رهِ اسلام، چنان گردنِ کفّار زنم من
که بفهمند یلِ فاتحِ جنگِ جمل و زادۀ شیرم
حسین است امیرم
به رهش تشنة لب، تشنه فدایی شدنم من
پدرش زمزمه میکرد که راحت شدم از طعنه کافر
نمیبینم از امروز دگر قاتلِ مادر
که غمهام به پایان رسد آخر
ولی گریة من هست به روزِ تو برادر
به پیشِ نظرم هست مجسم که تو تنهایی و مضطر
نه قاسم به برت هست، نه اکبر، نه سقایِ دلاور
فقط دور و برت هست سیاهی و زن و بچۀ بی یاور و خواهر
لبِ تشنه شوی راهیِ میدان و روی در دلِ لشگر
امان از تهِ گودال، امان از دلِ زینب
امان از لبِ تشنه، امان از دمِ آن ضربۀ خنجر رویِ حنجر، امان از دلِ زینب
امان از غمِ خیمه، امان از شرر ِمانده به چادر
امان از غمِ معجر، امان از دلِ زینب
امان از غمِ سیلی، رخِ نیلیِ دختر
امان از دلِ زینب
***
نوۀ ارشدِ سلطانِ قدم بود، پسرِ فخرِ اُمم بود
به پیشِ قدمش عالم ایجاد
میافتاد و فدا میشد، کم بود
به لطفِ نفسش زادۀ مریم
شده مشهور، اگر صاحبِ دم بود
پدرش آخرِ صبر و درِ ایمان و
امینِ همه اسرارِ خداوندی یزدان
خلفِ خیل رسولان و
چهارم ولیِّ خیر النعم بود
پدرش چارمِ انوارِ هدی بود
در این سلسله، مصباحِ دوجا بود
علمدار طغا بود و نها بود و هجا بود و ورا بود
برایِ من و تو دعوت حسنا، ولی حجت حق بر همه عالم فانی و بقا بود
پدرش بود امامی زِ امامان هدایت
به حق، صاحبِ دعوت
چهارم نفر از اهلِ سیادت
اولی الامرِ پس از شاهِ ولایت
پسرِ شیرِ خدا، ساقیِ جنّت
که به برهانِ جمال پرِ نورش
به هدایت برساند همه امت
شده ظاهرِ لمعاتش به دیانت
ولو مشرک و کافر به همین داشته باشند کراهت
چه بخوانم، چه بگویم به مدیحش
به کمالش، به جمالش
به نگاه زِ سرِ لطف و لبخندِ ملیحش
که خداوند نمودست ثنایش
زِ سر تا به نوک پایش
زنم دست توسل به عبایش
که گریان نروم در صفِ محشر
که زنم در همه عمر صدایش
کسی را که نبی گفته فدایش
چه بهتر که پس از مدح، بخوانیم همه روضه برایش
کفِ طشت، پر از خونِ جگر بود
رویِ گونه، پر از خونِ بصر بود
دو دستِ پسرِ ام بنین تکیه گهش بود
ولی دستِ غمِ حضرتِ ارباب به سر بود
دلش پر شرر از یاد غمِ کوچه و آن چادر خاکی و
شلوغیِّ درِ خانه و مادر، که به دنبال پدر بود
دلش آتشِ در بود
دری که اثرش سوختنِ صورت و سر بود
در این لحظۀ آخر نظرش سمتِ پسر بود
پسر از نظر آخرِ باباش، گرفت اذن به جان دادنِ فرداش
که سر را بدهد در قدم ِرهبرِ تنهاش
و ده سالِ دگر رفت به میدان و عموهاش
به لب نغمه لاحول و لاقوه الا بالله که رفتست به باباش
صدا زد که منم من
نوۀ شیرِ خدا حیدرِ خیبر شکنم من
درست است یتیمِ حسنم من، عقیقِ یمنم من
ولی در رهِ اسلام، چنان گردنِ کفّار زنم من
که بفهمند یلِ فاتحِ جنگِ جمل و زادۀ شیرم
حسین است امیرم
به رهش تشنة لب، تشنه فدایی شدنم من
پدرش زمزمه میکرد که راحت شدم از طعنه کافر
نمیبینم از امروز دگر قاتلِ مادر
که غمهام به پایان رسد آخر
ولی گریة من هست به روزِ تو برادر
به پیشِ نظرم هست مجسم که تو تنهایی و مضطر
نه قاسم به برت هست، نه اکبر، نه سقایِ دلاور
فقط دور و برت هست سیاهی و زن و بچۀ بی یاور و خواهر
لبِ تشنه شوی راهیِ میدان و روی در دلِ لشگر
امان از تهِ گودال، امان از دلِ زینب
امان از لبِ تشنه، امان از دمِ آن ضربۀ خنجر رویِ حنجر، امان از دلِ زینب
امان از غمِ خیمه، امان از شرر ِمانده به چادر
امان از غمِ معجر، امان از دلِ زینب
امان از غمِ سیلی، رخِ نیلیِ دختر
امان از دلِ زینب
***
نظرات
نظری وجود ندارد !