پای در ره که نهادید
504
4
- ذاکر: حنیف طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: توبۀ حضرت حر (ع)
- مناسبت: شب چهارم محرم
- سال: 1403
پای در ره که نهادید افق تاری بود
شب در اندیشهی تثبیت سیه کاری بود
خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه
خواب خونین شما آیت بیداری بود
جایتان سبز که با خون خود امضا کردید
پای آن نامه که منشور وفاداری بود
قصه ای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود
ای شمایان که خروشانه کفن پوشانید
ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود
در رگ ما که خموشان سیه پوشانیم
کاشکی قطره ای از خون شما جاری بود
آن سعادت بنگر و توفیق رب
ای شگفت از قصهی ام الوهب
بودی اندر جیش و لشگرگاه شاه
نوجوانی مظهر لطف الاه
برگزیده مذهب ابرار را
پاره کرده رشته و ذوالنار را
گشته حسینی زنده جان
سر نهاده بر در این آستان
خود به ابرار گفت مادر کی ملون
خیز و نصرت کن ز فرزند رسول
گفت آری آنچه گویی آن کنم
زانچه بلکه صد چندان کنم
از حسین است ایمان من
شد سرشته جان او با جان من
روح قدسی تا مرا تایید کرد
زنده از سر چشمهی توحید کرد
بینم اندر روی او روی خدا
نور ماه از آینه نبود جدا
از قرض آن نوجوان از جای خاست
پس سلاح جنگ بر تن کرد راست
تاخت در میدان چو شیر خشمناک
هرکه شد نزدیکش افکندش به خاک
در رجز میگفت آن دلجوی راد
این مضامین را که آوردند یاد
شب در اندیشهی تثبیت سیه کاری بود
خواب خوش باد شما را که در آن هنگامه
خواب خونین شما آیت بیداری بود
جایتان سبز که با خون خود امضا کردید
پای آن نامه که منشور وفاداری بود
قصه ای بیش نبود آنچه سرودید از عشق
لیک هر یک به زبانی که نه تکراری بود
ای شمایان که خروشانه کفن پوشانید
ای که بر فرق ستم تیغ شما کاری بود
در رگ ما که خموشان سیه پوشانیم
کاشکی قطره ای از خون شما جاری بود
آن سعادت بنگر و توفیق رب
ای شگفت از قصهی ام الوهب
بودی اندر جیش و لشگرگاه شاه
نوجوانی مظهر لطف الاه
برگزیده مذهب ابرار را
پاره کرده رشته و ذوالنار را
گشته حسینی زنده جان
سر نهاده بر در این آستان
خود به ابرار گفت مادر کی ملون
خیز و نصرت کن ز فرزند رسول
گفت آری آنچه گویی آن کنم
زانچه بلکه صد چندان کنم
از حسین است ایمان من
شد سرشته جان او با جان من
روح قدسی تا مرا تایید کرد
زنده از سر چشمهی توحید کرد
بینم اندر روی او روی خدا
نور ماه از آینه نبود جدا
از قرض آن نوجوان از جای خاست
پس سلاح جنگ بر تن کرد راست
تاخت در میدان چو شیر خشمناک
هرکه شد نزدیکش افکندش به خاک
در رجز میگفت آن دلجوی راد
این مضامین را که آوردند یاد
نظرات
نظری وجود ندارد !