حنیف طاهری

وقتی سحر سر زد

170
6
وقتی سحر سر زد تو آسمون خورشید
گفتم ابالفضل هست

وقتی بوی غربت تو کربلا پیچید
گفتم ابالفضل هست

وقتی علی‌اکبر در خاک و خون غلتید
گفتم ابالفضل هست

تا دخترم بین اهل حرم ترسید
گفتم ابالفضل هست

(حالا چه کنم، تنها چه کنم
با مصیبت بی‌نهایت سقا چه کنم) ٢

(دیگه هم‌سفرم رفت، وقتِ سفر شده
هوا روشنه اما شَقُّ‌القمر شده) ٢
* * * *
دیدم حرم غوغاس شور عطش داره
گفتم ابالفضل هست

رفتن همه از حال دیگه نبود چاره
گفتم ابالفضل هست

دیدم رباب اومد با طفلِ شیرخواره
گفتم ابالفضل هست

وقتی که شد حرفِ خلخال و گوشواره
گفتم ابالفضل هست

(ای وای به حرم، خَم شد کمرم
تکیه‌گاه من، جون پناهِ من، افتاد سپرم) ٢

(حالا چه کنم، تنها چه کنم
با مصیبت بی‌نهایت سقا چه کنم) ٢

(همه هلهله کردن عالم خبر شده
هوا روشنه امّا شَقُّ‌القمر شده) ٢

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش