هوای وصل دلبر را به سر دارم در این شبها
424
1
- ذاکر: جواد مقدم
- سبک: واحد
- موضوع: حضرت زینب (س)
- مناسبت: شهادت حضرت زینب (ع)
- سال: 1394
(هوای وصل دلبر را، به سر دارم در این شبها
رسیده جان من برلب، دگر سیرم از این دنیا)۲
حسین جانم...
حسین جان بعد تو، دیگر خمیده قامت خواهر
بمیرد از غمت زینب، همین امروز یا فردا
اگر مویم سپید است و، اگر من تار میبینم
دلیلش هجر تو بوده، کجایی ماه بیهمتا ؟
حسین جانم...
در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم
بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا
لباس خونیات را باز، روی سینهام دارم
دوباره یادم افتاده، غروب روز عاشورا
به زور ضربهی نیزه، ز روی اسب افتادی
سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها
خودم دیدم که قاتل، خنجری را دست و پا می کرد
خودم دیدم که میآمد، به روی سینهات با پا
خودم دیدم ز روی تل، که میلرزید دستانش
جدا میکرد رأست را، به پیش مادرم زهرا
حسین جانم...
برادر جان پس از تو، خیمههایت سوخت در آتش
عدو خوشحال و طفلانت، فراری در دل صحرا
به دست دشمنت عمامه و انگشترت دیدم
میان عدهای بوده سر پیراهنت دعوا
مرا با کعب نی از کوفه میزد دشمنت تا شام
به زیر تازیانه نالهی من بوده، واجدّا
حسین جانم...
به روی نیزه تا دیدم، جبینت غرق در خون است
به پای چوبهی محمل، شکستم من سر خود را
ز بام خانههای شام، آتش بر سرم افتاد
ولی دستان بی جان و کبودم، بسته بود آنجا
جسارت شد به دخترها، میان بزم و محفلها
به پیش دیدگانِ خونی و شرمندهی سقا
عدو ما را میان کوچههای شام میگرداند
شکسته شد غرور ما، میان آن یهودیها
گدایی میکنم هرشب، سر کویِ تو یا زینب
گدایی میکنم تا کربلای من شود امضا
حسین جانم
رسیده جان من برلب، دگر سیرم از این دنیا)۲
حسین جانم...
حسین جان بعد تو، دیگر خمیده قامت خواهر
بمیرد از غمت زینب، همین امروز یا فردا
اگر مویم سپید است و، اگر من تار میبینم
دلیلش هجر تو بوده، کجایی ماه بیهمتا ؟
حسین جانم...
در این یکسال و نیم از بعد عاشورا شده کارم
بگیرم مجلس روضه ، کنم بزم عزا برپا
لباس خونیات را باز، روی سینهام دارم
دوباره یادم افتاده، غروب روز عاشورا
به زور ضربهی نیزه، ز روی اسب افتادی
سپاهی حلقه زد دورت شدی در قتلگه تنها
خودم دیدم که قاتل، خنجری را دست و پا می کرد
خودم دیدم که میآمد، به روی سینهات با پا
خودم دیدم ز روی تل، که میلرزید دستانش
جدا میکرد رأست را، به پیش مادرم زهرا
حسین جانم...
برادر جان پس از تو، خیمههایت سوخت در آتش
عدو خوشحال و طفلانت، فراری در دل صحرا
به دست دشمنت عمامه و انگشترت دیدم
میان عدهای بوده سر پیراهنت دعوا
مرا با کعب نی از کوفه میزد دشمنت تا شام
به زیر تازیانه نالهی من بوده، واجدّا
حسین جانم...
به روی نیزه تا دیدم، جبینت غرق در خون است
به پای چوبهی محمل، شکستم من سر خود را
ز بام خانههای شام، آتش بر سرم افتاد
ولی دستان بی جان و کبودم، بسته بود آنجا
جسارت شد به دخترها، میان بزم و محفلها
به پیش دیدگانِ خونی و شرمندهی سقا
عدو ما را میان کوچههای شام میگرداند
شکسته شد غرور ما، میان آن یهودیها
گدایی میکنم هرشب، سر کویِ تو یا زینب
گدایی میکنم تا کربلای من شود امضا
حسین جانم
نظرات
نظری وجود ندارد !