نیزه هایی بلند را می دید

نیزه هایی بلند را می دید

[ امین شادکام ]
نیزه‌هايي بلند را ميديد
بين دستِ جماعتي خوشحال

از سرِ شيب پيكري را واي
مي‌كشيدند تا ته گودال

تبر و نیزه و شمشير
با تني خُرد جور مي‌آيند

تا حسین را بدوزند بر زمين 
نيزه‌هايی قطور مي‌آيند

نوبت يك حرامزاده شد و
نیزۀ کهنه‌اش به سينه نشست

وزن خود را به نيزه‌اش انداخت
آنقدر تكيه داد نيزه شكست

****

از زین فتاد و سر به سر خاک برنهاد
ای خاک بر سرم که او به سر خاک سر نهاد

هرجا که سر نهاد بر آن ریگ‌های داغ
از تاب رفت و باز بجای دگر نهاد

اشکش ز دیده جاری و از سوز تشنگی
لب‌های خشک را به ره چشمه درنهاد

داغ برادرش کمرش را شکسته بود
برچید عبا را و به زیر کمر نهاد

****

آدم تشنه تار می‌بیند
همه‌جا را غبار می‌بیند

تشنه در آفتاب بنویسد
از زبان رباب بنویسد

****

قومٌ عند ما ذهکوا کانوا
اومدم سر نعشت با سر زانو

الهی نبینه کاش مادرت لیلا
چقدر نیزه نشسته روی ...

روی خاک داغ کربلا 
پی ریز ریز تنت می‌گردم

فبکا بکاء عالیا
چجوری بی تو حرم برگردم

شدی پخش صحرا گل لیلا
یه بار دیگه پاشو بگو بابا

عمر سعد به من می‌خنده
....

****

عمد الحدید کمرم شکست
خسف القمر کمرم شکست

پاشو بریم برادرم به خیمه
صدات داره می‌زنه رقیه

به چه روزی افتادی ابالفضل
ببین حسین افتاده به گریه

کمرم تا شده مغز سرت وا شده

نظرات