نگران بودی کاش علمدارت بود در امان بودی نگران بودی کشتهی گرسنهی دَمِ اذان بودی گریه به اون ساعت گرم و تار میکنم مثل رباب از سایه فرار میکنم عالمو به داغ حسین دچار میکنم مثل رباب از سایه فرار میکنم روسیاه بودن نصف جمعیت همه تو قتلگاه بودن بیادب بودن خیلیاشون از کُشتنت عقب بودن نیمهی شب گریه به اون لباس میکنم خواب میبینم به شمر التماس میکنم تنت رو از زیرِ لگد خلاص میکنم خواب میبینم به شمر، التماس میکنم نیزه خم میشد هرچی بیشتر میگذشت از تو کم میشد دشمنت بودن خیلیا فکره بعدِ کشتنت بودن روضهی قتلگاهتو مرور میکنم از بغلِ تنِ زخمی عبور میکنم النگومو میدم، سَنانو دور میکنم با چادرم کفن برا تو جور میکنم یه کنج ازین قتلگاه به زینبم جا بده من نرسیدم حسین به تو خدا شاهده زمین که خوردی تورو از سر مقتل زدن تا تهِ گودال حسین، تورو مُفصّل زدن به سمت گودال از خیمه دویدم من شمر جلوتر بود دیر رسیدم من سرِ تو دعوا بود ناله کشیدم من سرِ تورو بردن دیر رسیدم من رأسِ تو میرود بالای نیزهها من زار میزنم در پایِ نیزهها آه ای ستارهیِ دنبالهداره من زخمیترین سرِ نیزهسواره من عمهجانم عمهجانم، عمهجانِ قدکمانم