نوشتهاند دلم را برای خون جگری بدون گریه زمانه نمیشود سپری نیازمندِ تکامل، به گریه محتاج است درخت آب ندیده نمیدهد ثمری هزار نافله خواندن، چه فایده دارد اگر نداشته باشد به عاشقان نظری؟ به هر دری که زدم، باز پشت در ماندم بس است در زدن من، بس است در به دری برای بنده خریدن، بیا سر بازار چه خوب میشود این مرتبه مرا بخری بدون تو چه بلاها که بر سرم آمد چه حاجت است به گفتن، خودت که با خبری همیشه خیر قنوت تو میرسد به همه اگر چه نام مرا در نوافلت نبری خودت برای ظهورت دعا کن و برگرد دعای من به خودم هم نمیکند اثری مرا ز رحمت و لطف و عطا پذیرفتی چه شد که با همه جرم و خطا، پذیرفتی کرامت تو به من مهلت سوال نداد که خود صدا زدی گفتی بیا، پذیرفتی در این چمن گل بی عیب میخرند ولی مرا تو با همه عیبها پذیرفتی تو زادهی علی مرتضایی و همه را به شیوهی علی مرتضی پذیرفتی به جان فاطمه راضی مشو به اخراجم کنون که از کرمت یا رضا پذیرفتی