نه در توصیف شاعرها نه در آواز عشاقی
739
1
- ذاکر: علی اکبر زادفرج
- سبک: شعر اول
- موضوع: مناجات با امام زمان (عج)
- سال: 1400
نه در توصیفِ شاعرها، نه در آوازِ عُشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقّایی
ندارند این صفتها، جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبیِ تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که میگوید، اَلا یاایّها الساقی
تمامِ کودکان، معراج را توصیف میکردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
به سوی خیمهها یا عُدّتی فی شدّتی برگرد
که تو بیمشک سقّایی که تو بیدست رزاقی
*****
گاه در سوز و گدازم، گاه در راز و نیازم
گاه در بحر معانی، گاه در اوج یقینم
جمله موجودات را دیدم که در فخرند بر هم
هر یکی میگفت من بهتر از آن، برتر از اینم
خاک گفتا :من حسین بن علی را گَردِ راهم
آب گفتا :مهرِ زهرا مامِ آن سلطانِ دینم
باد گفتا :من مطیعِ خادمانِ کوی اویم
نار گفتا: دشمنش سوزد ز برق آتشینم
ماه گفتا: خاک راه مرکبش را چهرهسایم
مهر گفتا: توسنش را بوسهزن بر صدر زینم
گفت جبرائیل هستم، بندهی دربار آن شَه
خواند میکائیل مدحش گفت عبدش را معینم
بعد ازآن گفتند ای انسان تو در عشقش چه کردی
گفت من صاحبوصالِ عشق آن، عشقآفرینم
روز عاشورا به موجودات بانگ اُخرُجوا زد
جز مرا، کز مرتـبت در کـاخ اجـلالـش مَـکیـنم
دست دادم جسم دادم فرق دادم چشم دادم
تا فدا گردیده جان در راهِ آن نورِ مُبینم
آن یکی شد دستبوسش، آن دگر شد پایبوسش
این یکی گفتا که که هستی ای نگار نازنینم
گفت من ماه بنیهاشم سُرورِ قلب زهرا
شبهِ حیدر ،زادهی آزادهی اُمُّ البنینم
*****
کی قد و بالاتو نظر زد
نیزه به سینت بیخبر زد
به چشم تو تیر سهپر زد
بقیع با نالههام شریکه
قبرت میگن خیلی کوچیکه
بعد تو دل چارهشو گم کرد
رقیه گوشواره شُ گم کرد
مادری گهواره شُ گم کرد
مثل علی یه کوه دردی
میگن رو نیزه گریه کردی
بعد تو محشری به پا شد
کربلا تازه کربلا شد
حرمله پاش به خیمه وا شد
عطر خوش کوثرت اومد
رمق به چشمِ تَرت اومد
فاطمه بالا سرت اومد
*****
کنار علقمه غوغاست مادر
سر بر دامن زهراست مادر
ز پشت پردهی خونین چشمم
کبودی رخش پیداست مادر
*****
دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد
گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی
به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمیگیرد
گناهش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی
پشیمان میشود آن که برای تو نمی میرد
”چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی “
-
خبر داری که تو رفتی، به کوچه گردی افتادم؟
به من از تو فقط هجران رسید آن هم چه هجرانی
همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند
عجب شام غریبانی عجب شام غریبانی
سر پیراهن تو گریهی ما را در آوردند
میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی؟
*****
شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپر گشتم، سپر خوردم
تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره
تو سنگ از صدنفر خوردی، من ازصدها نفر خوردم
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
وفاداری و شیدایی، علمداری و سقّایی
ندارند این صفتها، جز تو دیگر هیچ مصداقی
به خوبیِ تو حتی معترف بودند بدخواهان
یزید آنجا که میگوید، اَلا یاایّها الساقی
تمامِ کودکان، معراج را توصیف میکردند
مگر پیداست از بالای دوش تو چه آفاقی
چنان رفتی که حتی سایهات از رفتنت جا ماند
رکاب از هم گسست از بس برای مرگ مشتاقی
به سوی خیمهها یا عُدّتی فی شدّتی برگرد
که تو بیمشک سقّایی که تو بیدست رزاقی
*****
گاه در سوز و گدازم، گاه در راز و نیازم
گاه در بحر معانی، گاه در اوج یقینم
جمله موجودات را دیدم که در فخرند بر هم
هر یکی میگفت من بهتر از آن، برتر از اینم
خاک گفتا :من حسین بن علی را گَردِ راهم
آب گفتا :مهرِ زهرا مامِ آن سلطانِ دینم
باد گفتا :من مطیعِ خادمانِ کوی اویم
نار گفتا: دشمنش سوزد ز برق آتشینم
ماه گفتا: خاک راه مرکبش را چهرهسایم
مهر گفتا: توسنش را بوسهزن بر صدر زینم
گفت جبرائیل هستم، بندهی دربار آن شَه
خواند میکائیل مدحش گفت عبدش را معینم
بعد ازآن گفتند ای انسان تو در عشقش چه کردی
گفت من صاحبوصالِ عشق آن، عشقآفرینم
روز عاشورا به موجودات بانگ اُخرُجوا زد
جز مرا، کز مرتـبت در کـاخ اجـلالـش مَـکیـنم
دست دادم جسم دادم فرق دادم چشم دادم
تا فدا گردیده جان در راهِ آن نورِ مُبینم
آن یکی شد دستبوسش، آن دگر شد پایبوسش
این یکی گفتا که که هستی ای نگار نازنینم
گفت من ماه بنیهاشم سُرورِ قلب زهرا
شبهِ حیدر ،زادهی آزادهی اُمُّ البنینم
*****
کی قد و بالاتو نظر زد
نیزه به سینت بیخبر زد
به چشم تو تیر سهپر زد
بقیع با نالههام شریکه
قبرت میگن خیلی کوچیکه
بعد تو دل چارهشو گم کرد
رقیه گوشواره شُ گم کرد
مادری گهواره شُ گم کرد
مثل علی یه کوه دردی
میگن رو نیزه گریه کردی
بعد تو محشری به پا شد
کربلا تازه کربلا شد
حرمله پاش به خیمه وا شد
عطر خوش کوثرت اومد
رمق به چشمِ تَرت اومد
فاطمه بالا سرت اومد
*****
کنار علقمه غوغاست مادر
سر بر دامن زهراست مادر
ز پشت پردهی خونین چشمم
کبودی رخش پیداست مادر
*****
دگر فرقی ندارد جمعه و شنبه فقط برگرد
گرفتاریم ما از دست این هجران طولانی
به جز تو جور عاشق را کسی گردن نمیگیرد
گناهش را زلیخا کرد، یوسف گشت زندانی
پشیمان میشود آن که برای تو نمی میرد
”چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی “
-
خبر داری که تو رفتی، به کوچه گردی افتادم؟
به من از تو فقط هجران رسید آن هم چه هجرانی
همه با دامن آتش گرفته رو به گودالند
عجب شام غریبانی عجب شام غریبانی
سر پیراهن تو گریهی ما را در آوردند
میان این همه کشته چرا تنها تو عریانی؟
*****
شب شام غریبانت از این خیمه به آن خیمه
برای هر یتیمی که سپر گشتم، سپر خوردم
تو و پیراهن پاره، من و این چادر پاره
تو سنگ از صدنفر خوردی، من ازصدها نفر خوردم
نظرات
نظری وجود ندارد !