نمی‌خوام به نوکریت فقط عادت بکنم

نمی‌خوام به نوکریت فقط عادت بکنم

[ امیر برومند ]
نمی‌خوام به نوکریت فقط عادت بکنم
دوست دارم هرجا می‌رم از تو صحبت بکنم

‌‌شیعتی مَهما شَرِبتُم ماءِ عَذبٍ فاذکرونی
تا قیامت به خدا تو قلبمونی 
اَو سَمِعتُم بغَریبٍ اَو شَهیدٍ فَاندُبونی 
الهی فدای اون لبای خونی 

غم یه دنیا تو، چشمای ترت بود 
آبی که بستن روت، مِهر مادرت بود

غریب گیر آوردنت 
با هر چی می‌شد زدنت 

تنگ غروبه، سالار زینب 
بازم فلک داره سر آزار زینب 

بدون وقف مادر و صدا می‌زد 
ته گودال تا حسین دست و پا می‌زد 
نه تنها خنجر و شمشیر و سر نیزه
یه پیرمرد میومد با عصا می‌زد 

ته گودال، شده بی‌حال 
سر پیراهنش شده جنجال 
شده بی‌سر، شده مضطر 
برید انگشت و واسه انگشتر

کار از کار گذشت 
از روی پیکر تو یه لشکر انگار گذشت 
کار از کار گذشت 
شمر با هلهله و خنجر خون‌بار گذشت 

کار از کار گذشت 
مادرت از وسط معرکه انگار گذشت 
وقت غارت تنت 
از سر پیرهنت یکی به اجبار گذشت

من اومدم شاید که شمر ازم حیا کنه 
من اومدم شاید تن تو رو رها کنه 
با خنجرش داره میاد سراغ حنجرت 
چیکار کنم اگر سر تو رو جدا کنه 

تو رو که می‌زنه، خودم رو می‌زنم 
تو قتلگاه من از تو دل نمی‌کنم

به روی تل شده خواهر پریشونت
بمیرم من شده گودال پر از خونت 
یکی نیزه زده آقا به حلقومت 
یکی با سنگ زده آقا به دندونت 

تک و تنها، شدی آقا 
سرت روی نیزه تنت اما توی صحرا 
توی خاکا، تو رو خاکت کردن دهاتیا 

کار از کار گذشت 
از روی پیکر تو یه لشکر انگار گذشت 
کار از کار گذشت 
شمر با هلهله و خنجر خون‌بار گذشت

کار از کار گذشت 
مادرت از وسط معرکه انگار گذشت 

بُنَیَّ قَتَلوکَ ذبحوکَ
و مِنَ الشُرب ماءِ مَنَعوکَ

اگر کشتن چرا آبت ندادن
چرا ز آن درّ نایابت ندادن 

غروب شد آفتاب نشست
شمر ولی از تنت پا نشد

غروب شد نمازش رو بست
شمر ولی از تنت پا نشد 

یک زن تنهام چطور شمر و ازت جدا کنم 
الشمرُ جالسٌ نفس مادرش برید

نظرات