نشسته‌ام به غم دلبری که فردا نیست

نشسته‌ام به غم دلبری که فردا نیست

[ حاج محمدرضا طاهری ]
نشسته‌ام به غم دلبری که فردا نیست
پرم شکسته ز داغ پری که فردا نیست

بیا دوباره سرت را به دامنم بگذار
بگو چه کار کنم با سری که فردا نیست

دوباره حرف بزن تا کمی سبک بشود
عزیزِ تشنه‌یِ من منبری که فردا نیست

رباب و نجمه و من هر سه پیش‌مرگِ تو‌ایم
خود تو با خبری لشکری که فردا نیست

پس از تو هم‌سخن شمر می‌شوم آری
به غیر شمر کَس دیگری که فردا نیست

شب جمعه به دل هوا دارد
در سرم شور کربلا دارد

شب جمعه دوباره پَر بزنم
در خیالم به دوست سر بزنم

گوشه‌ی قتلگاه می‌آیم
با دَمِ آه آه می‌آیم

مادرش آمده است می‌دانم
روضه‌ی  یابُنَیَّ می‌خوانم

دو سه خط روضه، هر که هر جا رفت
دل من پا به پای زهرا رفت
 
تا كه او بیش‌تر نفس می‌زد
بیش‌تر می‌زدند زینب را

تیغشان مانده بود در گودال
با سپر می‌زدند زینب را
 
شب جمعه است روضه‌خوان زهراست
مجلسی گوشه‌ی حرم بر پاست

یکی از گودی زمین می‌خواند
یک نفر روضه این‌چنین می‌خواند
 
لبِ گودال خواهر افتاده
تَهِ گودال مادر افتاده

آن‌طرف‌تر برادری تنها
بین یک‌مشت خنجر افتاده
 
عزّت آب و آبروی حرم
زیر یک چکمه بی‌سر افتاده

حسین... 

اگر این است تاثیر شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن

خودم دیدم ز بالای بلندی
که محبوب خدا را سر بریدند

نظرات