نشستم گوشهای از سفرهی همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاد از توصیف شیرینت به عابرها تعارف میکنی داروندارت را تو آن سیبی که میچینند بهشت از روی پرچینت «دست خالی نرود هیچ کسی بی تردید بانی سفرهی امروز امام حسن است» تو دینِ تازهای آوردهای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی میشود آزاد در دینت «من از آن روز که در بند توام آزادم حسن جانم، حسن جانم، حسن جانم» «خیال کن که منم یک جذامیم آقا نیازمند نگاه و سرامیم آقا بگیر دست مرا دلشکستهام آقا ضرر زدهام به خودم، ورشکستهام آقا دلم شکسته، دلم را نمیخری آقا» کرم یک ذرّه از سرشار سرشارِ صفتهایت حسن یک دانه از بسیار بسیارِ عناوینت دهان وا میکند عالم به تشویق حسین امّا دهانِ خاتم پیغمبران وا شد به تحسینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت مُعِزُالمؤمِنین گفتند، مُذِلُالمؤمِنین خواندند اگر کردند تحسینت اگر گفتند توهینت برای تو چه فرقی دارد ای وَالتِّينِ وَالزَّيْتُون که میچینند مضمون آسمانها از مضامینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خیبر بود علی حیران تیغ نهروانت، جنگ صفینت تو را پایین کشیدند از سر منبر که میگفتند چرا پیغمبر از دوشش نمیآورد پایینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبّت کن قدم بگذار برچشم محبّینت درون خانه هم مَحرم نمیبینی تحمل کن که میخواهند ای تنهاترین تنهاتر از اینت تو غمهای بزرگی درمیان کوچهها دیدی که دیگر این غم کوچک نخواهد کرد غمگینت از آن پایی که بر در کوفت، در دل داشتی داغی از آن دستان سنگین بیشتر شد داغ سنگینت «بس که بد خورد به دیوار سرش گفتم رفت بهتر این است از این واقعه من دم نزنم» «مادرم در وسط کوچه نمیدید مرا پیش او بودم و میگفت کجایی حسن؟» سر راهت میآمد آنکه نامش را نخواهم برد برای آنکه عمری تازه باشد داغ دیرینت «از تماشای مغیره به خدا خسته شدم هرشب حسن در خواب میگوید مغیره دست از سرش بردار، کُشتی مادرم را» «فغان از ضربت شست مغیره امان از فطرت پست مغیره ورم دارد هنوزم دست مادر الهی بشکند دست مغیره» هزاران بار جان دادی ولی در کربلا آخر در آغوش برادر دستوپا زد جان شیرینت کدامین دست، دست کودکت را بر زمین انداخت همان دستی همان دستی که عمری بود مسکینت ***** عصا شد دست بابایم برای مادرت زهرا منم فرزند آن بابایم و کردم سپر دستم مکن با آستین پنهان ز چشمم تیر دشمن را خیالت جمع من با تیرباران آشنا هستم عموجونم توی گودال دیدم افتادی جون دادم میون اینهمه نیزه منم رو سینت افتادم سپر میشم برا جسمت، جدا شد از تنم دستم حلالم کن اگه راه نفسهای تورو بستم اومدم که مشکلارو حل کنم تا به حرفای بابام عمل کنم دستم از تنم جدا شده عمو چجوری حالا تورو بغل کنم؟ شمر لعنتی برو پا پس بکش از تن عزیز زهرا دست بکش عموجون من جلوشونو میگیرم قربونت بشم یکم نفس بکش