من سفیر پسر فاطمه ناموس خدایم
285
5
- ذاکر: حسین سیب سرخی
- سبک: واحد
- موضوع: حضرت رقیه (س)
- سال: 1383
من سفیر پسر فاطمه، ناموس خدایم
در دل شام، چراغ دل مصباح هدایم
گر چه بین اسرا از پدر و عمّه جدایم
تا صف حشر، پیام آور خون شهدایم
غنچه کوچک و نورسته ای از گلبن عشقم
زینب دیگری از کرب و بلا تا به دمشقم
شام، شام آمده از آه دل سوختۀ من
مهد توحید بود دامن افروختۀ من
عشق و ایثار و وفا تربیت آموختۀ من
جود و احسان و عنایت بود اندوختۀ من
گرچه در گوشه ویرانه غریبانه نشستم
گره خلق خداوند شود باز به دستم
گاه گردیده پدر شیفتۀ گفت و شنودم
گاه با گردش چشمم دل عبّاس ربودم
گاه با مهر رخم ماه بنی فاطمه بودم
گاه زینب زده گلبوسه به رخسار کبودم
جامه ام پاره و خود دخت کریم ابن کریمم
خوش تر از فرش سلیمان بود این کهنه گلیمم
من زبان علی و معجزۀ فاطمه دارم
کنج ویرانه ام و جای به قلب همه دارم
با خدا گرم مناجات و به لب زمزمه دارم
دخت شیرم نه ز روبه صفتان واهمه دارم
شیر دخت پسر شیر خدا، دختر شیرم
مشمارید در این گوشۀ ویرانه حقیرم
عرش توحید ز سرو قد من قائمه دارد
دور بیدادگر از داد دلم خاتمه دارد
اشک مظلومی من موج به چشم همه دارد
چادر خاکی من بوی خوش فاطمه دارد
من و قد خم و گیسوی سفید و رخ نیلی
صورتم صورت زهرا شده از ضربت سیلی
حیف از تو که غسّاله بشوید بدنت را
یا درآرند دل شب ز بدن پیرهنت را
یا که در گِل بگذارند گُل یاسمنت را
دفن کردند نهانی شب تاریک تنت را
تو ز سر تا به قدم آینۀ فاطمه هستی
دل شب دفن شدی تا که ندانند که هستی
تو به ویرانهای، اما گل گلزار حسینی
نه گرفتار عدو، بلکه گرفتار حسینی
دیده بستی ز همه، عاشق دیدار حسینی
ما عزدار توایم و تو عزادار حسینی
در دل شام، چراغ دل مصباح هدایم
گر چه بین اسرا از پدر و عمّه جدایم
تا صف حشر، پیام آور خون شهدایم
غنچه کوچک و نورسته ای از گلبن عشقم
زینب دیگری از کرب و بلا تا به دمشقم
شام، شام آمده از آه دل سوختۀ من
مهد توحید بود دامن افروختۀ من
عشق و ایثار و وفا تربیت آموختۀ من
جود و احسان و عنایت بود اندوختۀ من
گرچه در گوشه ویرانه غریبانه نشستم
گره خلق خداوند شود باز به دستم
گاه گردیده پدر شیفتۀ گفت و شنودم
گاه با گردش چشمم دل عبّاس ربودم
گاه با مهر رخم ماه بنی فاطمه بودم
گاه زینب زده گلبوسه به رخسار کبودم
جامه ام پاره و خود دخت کریم ابن کریمم
خوش تر از فرش سلیمان بود این کهنه گلیمم
من زبان علی و معجزۀ فاطمه دارم
کنج ویرانه ام و جای به قلب همه دارم
با خدا گرم مناجات و به لب زمزمه دارم
دخت شیرم نه ز روبه صفتان واهمه دارم
شیر دخت پسر شیر خدا، دختر شیرم
مشمارید در این گوشۀ ویرانه حقیرم
عرش توحید ز سرو قد من قائمه دارد
دور بیدادگر از داد دلم خاتمه دارد
اشک مظلومی من موج به چشم همه دارد
چادر خاکی من بوی خوش فاطمه دارد
من و قد خم و گیسوی سفید و رخ نیلی
صورتم صورت زهرا شده از ضربت سیلی
حیف از تو که غسّاله بشوید بدنت را
یا درآرند دل شب ز بدن پیرهنت را
یا که در گِل بگذارند گُل یاسمنت را
دفن کردند نهانی شب تاریک تنت را
تو ز سر تا به قدم آینۀ فاطمه هستی
دل شب دفن شدی تا که ندانند که هستی
تو به ویرانهای، اما گل گلزار حسینی
نه گرفتار عدو، بلکه گرفتار حسینی
دیده بستی ز همه، عاشق دیدار حسینی
ما عزدار توایم و تو عزادار حسینی
نظرات
نظری وجود ندارد !