من زینبم همان فاتحی در کوفه بَر سرِ اشقیا وقتی تَشَر زدم اُسکُتوا شد زنگ ناقهها بیصدا من زینب و اُختُالقمرم رسالت دارم از پدرم بترس از آن روزی که یزید ببندم چادر بَر کمرم با یک یا علی، با صوتِ جَلی آنچه شأن تو باشد خطابت کردم اربابت منم، با اینکه زنم خطبه خواندم و خانهخرابت کردم یا زینب... ***** من از طفولیّت عالِمی در بیتِ اعظم حیدرم ای از ضعیفه کمتر، بِدان من دُختِ بهترین مادرم منم زینب، فخر عربم چه میدانی تو از نسبم چه بد میلرزی ابنِ لعین بترس از طوفانِ غضبم در کربوبلا، ای خصمِ خدا من زیباییِ خونِ خدا را دیدم در این قافله، بینِ هلهله من در هیبت خود مرتضی را دیدم یا زینب...